شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۹۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

۰۸
خرداد


نصف شب بیدار شدیم..عملیات بود ..

حال و هوای بچه ها عوض شده بود...معلوم بود اتفاقاتی می افتد..راه افتادیم ..۷ نفر بودیم به فرماندهی شهیدسجادمرادی عملیات در شهر خلصه از توابع خان طومان و حلب بود ..

سوار ماشین شدیم..سجاد که خیلی شوخی میکرد و همیشه خنده بر لب داشت بیشتر از همه معلوم بود حالش دگرگون شده.. در راه زیر آتش شدید دشمن بودیم ..هر لحظه احتمال زدن ماشین ما بود ‌...صدای انفجار ... تیر قناصه...تیربار ها ...تک تیرانداز ها ...

بچه ها نگران انفجار ماشین بودن ...اما باز هم سجاد شروع کرد...

شرط اول فرماندهی روحیه دادن به بچه هاست...سجاد شروع کرد به مداحی تا حواس بچه ها را پرت کند و به بچه ها گفت آهسته به خشاب ها بزنید ...(به جای سینه زنی)

حدود ۱۵ دقیقه مداحی کرد ..

شعر معروف سیدرضا نریمانی ..

حسین جانم ... 

حسین جانم ...

حسین جانم جانم جانم ...

حسین جانم ..

حسین آقام ...

حسین مولام ...

ادامه داد ...

اذان گفته بودند و کم کم داشت آفتاب میزد و ما نماز نخونده بودیم ...

بچه ها گفتن سجاد ، آفتاب داره میزنه و نماز نخوندیم ... چیکار کنیم ؟

سجاد اشاره کرد به سیدیحیی گفت :سید پیش نماز ماست ...آقا سید چیکار کنیم ؟

شهیدسیدیحیی براتی که آخرین ساعت های زندگی رو سپری میکرد عاشقانه گفت : به خدا همین نماز با پوتین و عقب ماشین اون دنیا دستمون رو میگیره ...

حدود ساعت ۱۰ صبح موشک و تانک و شهادت فرمانده و پیش نماز عاشق ...

آری ...شهیدسجادمرادی فرمانده دلها بود ...شهیدسیدیحیی براتی پیش نمازی عاشق بود که بهترین نمازش را عقب ماشین به جا آورد ...


✅یادمان باشد..شهدا هر کدام درس عبرتی هستند..پس این درس عبرت ها را برای دوستان خود بفرستید تا با شهدا آشنا بشن ‌‌

شهید سجاد مرادی 

@zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۰۶
خرداد

به یاد شهدای عملیات رمضان و تمامِ

شهدایی که با زبان روزه و با لبانی تشنه،

بال در بال ملائک گشودند ...

روحشان شاد با ذکر صلوات

https://eitaa.com/ahmadelyasi1369

  • دوستدار شهدا
۰۶
خرداد

خوش نشستی به دلم

عطرِ گرانقیمتِ عشــق

بر تو وُ صبــح دل انگیز ِ

چو الماس سلام . . .

شهید سعید قارلقی

سالروز شهادت 

 @ramzeamaliyat

  • دوستدار شهدا
۰۶
خرداد

برای محمودرضا /صدو پنجاه و چهار

محمودرضا دانش آموز بود که برای گردآوری خاطرات دانش آموز شهید «مجید شریف زاده» گفتگوی مفصلی با مادر معزز شهید انجام داده بود.

آن روز وقتی به خانه آمد یک ضبط صوت خبرنگاری (واکمن) و یکی دو نوار کاست و یک کپی از یک نامه را با خودش آورده بود. سخنان مادر شهید، محمودرضا را بشدت شیفته شهید شریف زاده کرده بود و تا رسید، نشست به تعریف کردن حرفهایی که شنیده و ضبط کرده بود. از میان همه حرفها، #سه_تا_نکته توجه محمودرضا را بیشتر به خودش جلب کرده بود که آنها را با هیجان و حس و حال بیشتری تعریف می کرد و بعد تکرار می کرد. یکی همین نامه ای بود که کپی اش را از مادر شهید گرفته بود و آورده بود.

شهید شریف زاده بالای این نامه - که آنرا برای بسیجیان پایگاه مسجد محله شان در اِئل گُلی تبریز ارسال کرده بود - نوشته بود: 

«ما دندانهای آمریکا را در دهانش خرد می کنیم» و بعد توصیه ها و نکاتی را که به تکالیف بسیجیان پایگاه محله شان مربوط می شد در متن تذکر داده بود.

محمودرضا این نامه را به من داد تا بخوانم و مدتی این نامه پیش من بود تا بعدا که آنرا از من خواست. دوم تعبّد شدید شهید شریف زاده و پایبندی او به انجام برخی مستحبات از جمله غسل جمعه بود. محمودرضا از قول مادرش نقل کرد که در سفری که در روز جمعه بوده، مجید راننده اتوبوس را وادار می کند تا اتوبوس را برای انجام غسل جمعه متوقف کند و بعد از اتوبوس پیاده می شود و در بیابان غسل را بجا می آورد. 

نکته سوم هم که محمودرضا را خیلی متحیر کرده بود مواجهه شهید شریف زاده با مخالفین امام خمینی (ره) در فامیل بود. مادر مجید نقل کرده بود که: مجید کاغذی روی در اتاقش چسبانده بود و روی آن نوشته بود هرکس با امام (ره) مخالف است وارد این اتاق نشود. آن روز مهمان داشتیم و من هر چه اصرار کردم که این نوشته را از روی در بکَنَد و پیش فامیل خوب نیست، قبول نکرد و آنرا نکند.

 اولین درک از مسأله ولایت و رهبری را در محمودرضا همین خاطره ایجاد کرده بود. بعد از آن بود که مدام در مورد «ولایت فقیه» سؤال می کرد. یکبار بعد از پایان یک جلسه در یک اردوی دانش آموزی، از برادری که بحثی یکساعته در مورد «ولایت فقیه» انجام داده بود خواست یکبار دیگر همه بحث را از اول تا آخر بصورت خصوصی برای او تکرار کند!

 @Barayekosar

 @Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۰۶
خرداد

به روایت همسر شهید

سالروز شهادت شهید مدافع حرم شهید حاج شعبان نصیری

ماه رمضان‌ ها امکان نداشت یک روز بیدار شوم و نبینم سحری را آماده کرده است. می‌گفت تو بخواب و استراحت کن، سحری بامن. امسال یک روزهایی وقت سحر حس می‌کنم که تکانم می‌دهد تا مبادا خواب بمانم. 

من بهترین زندگی را با شعبان تجربه کردم. هیچ کمبودی با بودن او نداشتم. اگر او را ببینم می‌گویم چرا من را گذاشتی و رفتی! کاش کنارم می‌ماندی و با هم شهید می‌شدیم..

آخرین دیدارمان در معراج شهدا بود. وقتی چهره ‌اش را دیدم گفتم حاجی باعث سربلندی و افتخارمن شدی. دوست داشتم برای روزی که قدس فتح خواهد شد، بودی و می‌جنگیدی و آزادیش را می‌دیدی. این تمام حرف من بود بر سر پیکرش.                          

@modafeanharam77

  • دوستدار شهدا
۰۶
خرداد


خاطره فرزند

شهید مدافع حرم سعید سامانلو 

(علی سامانلو فرزند شهید مدافع حرم سعید سامانلو )

بابام همیشه بهم می گفت: زندگی آدم باید نظم داشته باشه چون خدا همه چیز رو، رو نظم آفریده، طبیعت ما با بی نظمی همخوانی نداره و بهم میریزه می گفت: از چیزای کوچیک شروع کن مثل اتاق خودت، وسایل خودت یا هر چیزی تو خونه ما یه جایی داشت همه می دونستیم جای هر وسیله ایی کجاست. بهم می گفت: از مدرسه که میایی لباس هاتو رو تختت ننداز یه روز گفتم چون چوب لباسی ندارم لباس هام این طرف و اون طرف میفته همون روز منو با موتور برداشت و رفتیم برام یه چوب لباسی خرید به سختی تا خونه آوردیم کیف و جامدادیم رو میدید اگه منظم نبود یه حالتی نگاهم می کرد که خجالت می کشیدم خودشم خیلی خیلی منظم بود همه وسایلش رو نظم خودش تو کمدش بود حتی آویزان کردن لباس هاش ترتیب خاصی داشت

.... (باباسعیدم عاشقتم)....

@modafeanharam77

  • دوستدار شهدا
۰۶
خرداد

شب قدر مدافعان حرم

سوریه.

@modafeanharam77

  • دوستدار شهدا
۰۴
خرداد

فرازےازوصیتنــــامــــہ

《شهادت آرزوی دیرینه ی من بوده و هست و زندگی در این دنیا را به امید شهادت شب را به روز و روز را به شب سر می کنم و اگر نبود شهادت و فدا شدن در راه آفریدگار و خالق هستی زندگی در این دنیا هیچ ارزشی برایم نداشت. معبودا مرا به خاطر خوبان درگاهت بپذیر، معبودا من هجرت کردم از شهر و دیارم به

دیاری دیگر ، فقط به عشقت ، معبودا گناهانم را ببخش و این قربانی را بپذیر .》

مــــدافــع‌حــــرمـ

شهیدحمیــدرضافاطمــی‌اطھــر

《ســالــــروزولادتــــ

@modafeanharam77

  • دوستدار شهدا
۰۴
خرداد


پرسید «چیکار کنم شهید بشم؟»

دست زدم روی شانه‌اش و با خنده گفتم:

«ان شالله ویژه، شهید شی!»

مرتب گوشزد می‌کردم که

رفیقی از جنس شهدا داشته باشید.

این حرف را از زمانی که تازه وارد موسسه شهید کاظمی شده بود، تکرار می‌کردم

...و مدام از سیره‌ی شهید کاظمی خاطراتی تعریف می‌کردم. 

گذشت تا اینکه خیلی از بچه‌ها ازدواج کردند.

جلسه متاهلین با موضوع خانواده آغاز شد. 

همیشه محسن

ابتدای جلسه،حدیث کساء می‌خواند.

نمی‌گذاشت کار لنگ بماند. اگر کسی بانی نمی‌شد،

جلسه را می‌انداخت منزل خودش. 

خانه‌اش طبقه چهارم یک مجتمع بود و

آسانسور هم نداشت.

دفعه اول که رفتم دیدم تمام پله‌ها رنگ‌آمیزی شده.

خیلی خوشم آمد.

گفت:

«خودم این پله‌ها رو رنگ زدم که

وقتی خانومم میره بالا،

کمتر خسته بشه . . .» 


 روایت زندگی شهید مدافع حرم محسن حججی.

@modafeanharam77

  • دوستدار شهدا
۰۴
خرداد


خیلی کم خانه بود، اکثراً ماموریت بودند.

اطرافیان همیشه اعتراض می‌کردند و به من می‌گفتند که شما چگونه تحمل می‌کنید،

بچه‌ها یک دل سیر پدرشان را ندیدند. یک روزی به او گفتم:«خسته نشدی؟ نمی‌خواهی استراحت کنی؟»

گفت:«مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است...

شهید رحیم کابلی

@modafeanharam77

  • دوستدار شهدا