شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۵۴ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

۰۴
آذر

 

باهرجان کندنی بود،بالاخره بی سیم را روشن کردورفت روی خط ابوحسنا : ابوحسنا،ابوحسنا،خلیل در فاصله آمدن جواب از بی سیم‌، نفسش که انگار گره خورده بودرا آزاد کرد،آه کوتاهی کشیدوبعدهم باپشت دست چشم هایش راپاک کرد.بازهم کلیدرافشاردادوگفت: "ابوحسنا،خلیل". بعدچندثانیه صدای ابوحسنا آمدکه می گفت :" خلیل جان به گوشم". مصطفی سرش رابه صندلی تکیه داد.آب دهانش راکه مثل زهرتلخ شده بود،قورت داد. انگار که یک مشت خاک خورده بود، صورتش رادرهم کردوگفت: "حاجی منم مصطفی،خلیل کربلایی شد" ابوحسناباتشرپرسید:"درست حرف بزن، خلیل چی شده؟ "مصطفی باگریه گفت:"خلیل کربلایی شد،حاجی بدبخت شدیم". هیاهوی صداها راردکردم .رگه آفتاب تاوسط های اتاق آمده بود.مامان باچادرنمازسفیدخوشگلش سرسجاده نشسته بود، زیرلب ذکرمیگفت وباهرذکرش یک دانه تسبیح پشت سربقیه میدوید. خم شدم، چادرش رابوسیدم.مطمئن بودم دل تنگ محبت ها ونگاه پر از عشقش میشوم؛برای همین صورتم رانزدیک آوردم وصورتش رابوسیدم. شنیدم که گفت:"خدایا شکرت،من راضی ام به رضای تو". شهید رسول خلیلی

@zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۰۲
آذر

 ... پاسدار مدافع حرم شهید اسماعیل غلامی یاراحمدی

 در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

@zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۰۲
آذر

بسم الله الرحمن الرحیم 

قربة الی الله هربار که میام گلزار شهدای چیذر و میریم بالا سرِ محمدحسین یادِ خاطره خاکسپاریش میافتم و حضور محمودرضا رو با اون هیبت و حالت ایستاده کنار دیوار حس میکنم. امشب هم که رفتم پیشِ محمد حسین وقتی چشمم به تاریخِ شهادتش افتاد، دوباره اون خاطره نقل شده یِ برادر محمودرضا تو مخم رژه رفت. احمدرضا میگفت: "آبانماه ۹۲ بود. برای شرکت در مراسم تدفین پیکر مطهر شهید مدافع حرم، محمد حسین مرادی، با محمودرضا به گلزار شهدای چیذر در امامزاده علی اکبر رفته بودیم. تراکم جمعیتی که برای تدفین آمده بودند زیاد بود و نمی‌شد زیاد جلو رفت اما من سعی کردم تا جایی که می‌توانم به محل تدفین نزدیک شوم و لحظاتی از محمودرضا جدا شدم… اما فایده‌ای نداشت و نمی‌شد به آن نقطه نزدیک شد. چند دقیقه‌ای در حال تکاپو برای جلوتر رفتن بودم که وقتی دیدم نمی‌شود، منصرف شدم و به عقب برگشتم. محمودرضا عقب‌تر رفته بود و تنها به دیوار تکیه زده بود و زیپ کاپشنش را بخاطر سرمای هوا تا زیر گلو کشیده بود و سرش را انداخته بود پایین و دستهایش را کرده بود توی جیبش و کف یکی از پاهایش را هم گذاشته بود روی دیوار. جلوی امامزاده یک سماور بزرگ گذاشته بودند؛ رفتم و دو تا چایی ریختم و آمدم پیش محمودرضا. یکی از چایی‌ها را به او تعارف کردم اما محمودرضا اشاره کرد که نمی‌خواهد و چایی را از من نگرفت. با کمی فاصله ایستادم کنارش. چند دقیقه‌ای محمودرضا به همین حال بود. سرش را کاملا پایین انداخته بود طوریکه نگاهش به زمین هم نبود و انگار داشت روی لباس خودش را نگاه می‌کرد. نمی‌دانم چرا احساس کردم در درونش دارد با شهید مرادی حرف می‌زند. در آن لحظه چیزی مثل برق از ذهنم عبور کرد… نکند شهید بعدی محمودرضا باشد؟! دو ماه بعد محمودرضا به شهادت رسید و وقتی برای تحویل گرفتن پیکرش به تهران رسیدیم، حالت آنروز محمودرضا در گلزار شهدای چیذر مدام جلوی چشمم بود...."

منتظرم لیک نیست وقت معین

همچو قیامت وصال منتظرت را

رفیق محمود چیذر 

سربازان آخرالزمانی امام زمان عج 

فدایی حضرت زینب سلام الله علیها شهیدمحمدحسین مرادی شهیدمحمودرضابیضایی 

  • دوستدار شهدا
۰۲
آذر

 مادر شهید امنیت: اگر 10 پسر دیگر هم داشتم در راه انقلاب می‌دادم/عاشق میدان سوریه بود 

اما در تهران شهید شد مادر شهید مدافع امنیت، مرتضی ابراهیمی می‌گوید: ملارد شلوغ شده بود. مرتضی هم سه روز شبانه‌روز برای حفظ امینت شهر آنجا حضور داشت و خانه نمی‌آمد. عازم سوریه بود که گفته بودند "جا پر شده، برگردید و بار دیگر اعزام شوید."، عاشق حضور در میدان سوریه بود، اما در تهران شهید شد فرمانده گردان بود، با سربازانش که داشتند در منطقه گشت می‌زدند، سربازان گفتند "شما جلو نروید و در منطقه بمانید"، اما او گفته "من جلوتر می‌روم تا اگر خطری باشد من با آن مواجه شوم."، جانش را در دستش گرفت و رفت تا سربازانش به خطر نیفتند، شجاع بود و راضی نبود به پای کسی سنگ بخورد. @Bisimchimedia

  • دوستدار شهدا