شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۳۰۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۰۲
تیر


حماسه بانو: چی شد که رفتن سوریه؟

همسر شهید: ایوب به ائمه معصومین شدیدا علاقه داشت.اربعین رفته بود پیاده روی. داداشم میگفت تو طول سفر ایوب یک کلمه حرف نزد. همش تو فکر بود. به حدی که دوستاش مسخره ش میکردن که ایوب مگه روزه سکوت گرفتی؟ اون موقع برا خدمت به حرم  حضرت زینب از ستاد عتبات میبردن سوریه. رفته بود پیش مسئول عتبات اینجا و اینقدر التماس کرده بود که منو ببرید به عنوان آشپز و خادم و هرچی که لازم دارید. فقط منو ببرید برا حضرت زینب خدمت کنم. که حاج اقا حیدری، مسئول عتبات میگفتن من وقتی اخلاص این جوون رو دیدم  اصلا شهادت رو تو چهره ش دیدم و چون میدونستم زن و بچه داره.از عمد نگذاشتم بره. میدونستم اگه بره شهید میشه . آره ..وگرنه خیلی زودتر از اینا رفته بود. 

یه شب فیلم شهید علی انصاریان رو تلویزیون گذاشت.با هم دیدیم و خیلی متاثر شدیم. من خیلی گریه کردم. خیلی زیاد. که ایوب میخندید بهم  میگفت اگه منم شهید بشم اینقدر میخوای گریه کنی؟ نکنه صدات رو نامحرم بشنوه. منم میگفتم حالا تو شهید بشو.من قول میدم گریه نکنم.

دیگه بعد از اون مستند خیلی پیگیر شد که بره سوریه. رفت سپاه . با یکی از فرمانده ها به نام آقای همتیان دوست شد. همه جا باهاش میرفت که ایشون راضی بشن اون رو با خودش ببره. یه روز دیدم اومد خونه خیلی ناراحت بود گفت همتیان هم پرید. ترسیدم گفتم وای چی شده؟ شهید شد؟ گفت:"نه رفت سوریه. منو با خودش نبرد. مگه دستم بهت نرسه همتیان. خودم میام شهیدت میکنم." 

ایوب دوره سربازیش تو مرز بود و خیلی درگیری با قاچاقچی ها داشتن. کار با اسلحه ها رو میدونست. بعدم کلاسهای اموزشی شرکت کرد. خلاصه خیلی پیله شون شد. گواهینامه پایه یک رانندگیش رو برده بود ، بهشون گفته بود اگه بدرد هیچ کاری نخورم. حداقل میتونم اونجا راننده تون باشم. ول کن نبود دو ماه تموم روز و شب چسبیده بود به سپاهی ها. رفته بود تو اینترنت گشته بود.اطلاعات کامل در مورد مناطق سوریه درآورده بود. حفظ کرده بود که اونجا بلد باشه. کم نیاره.

همون شبایی که فهمیده بود اقای همتیان رفته و خیلی ناراحت بود. خانم یکی از دوستان یه تیکه پارچه تبرک از حرم حضرت رقیه اورده بود برامون. ایوب اینو از من گرفت برد تو حیاط نشست همینجور گریه میکرد. بعد اومد داخل رفت تجدید وضو کرد ،برگشت و نماز خوند و اومد خوابید . صبح که بلند شدیم بهش گفتم من دیشب یه خواب دیدم.گفت منم دیشب خواب عجیبی دیدم. من گفتم خواب دیدم در یه مجلس روضه گریه میکنم و یه اقای سید روحانی می اید و بهم میگوید نگران نباش آرام باش و  با لبخند زیبا ومهربونش منو آروم کرد. به ایوب گفتم بنظرم همه مشکلاتمون حل میشه. ایوب هم گفت خواب دیدم رفتم مکه و با شهدای منا به سمت آسمون بالا میرم. تعبیرشم اینه که منم شهید میشم. اصلا وقتی اینو گفت من دلم لرزید.

چند شب بعدش موبایلش زنگ زد. من دیدم این داره با صدای بلند از طرف تشکر میکنه و هی با خوشحالی میگه یا علی یا علی... من و بچه ها خشکمون زده بود که چی شده. گوشی رو که قطع کرد با خوشحالی گفت عزیز ما دیگه پریدیم. خداحافظظظ

من خیلی ناراحت شدم. گفتم چه خبره ؟اینقدر خوشحالی نداره. مگه کجا میخوای بری. اونجا جنگه. من اصلا خوشحالیت رو درک نمیکنم. اونم میخندید میگفت اشکال نداره .باشه. بعدا درکش میکنی. این قدر خوشحال بود اصلا دست و پاش رو گم کرده بود. هی میگفت :"کو پاسپورتم؟ بده تا برم. میترسم نظرشون عوض بشه." منو اینقدر هول کرده بود. هی میگفت ساکم رو ببند. رفت عکاسی یه عکس خوشکل انداخت آورد گفت این خوبه؟ وقتی شهید شدم قاب بگیرید.

دیگه این مدت تو خونه همش میگفت من دارم میرم. من دیگه شهید میشم. مریم بیا هرچی میخوای از من عکس و فیلم بگیر. اصلا یه مسخره بازی راه انداخته بود. خودش رو راستی راستی شهید حساب میکرد. میگفت من شهید زنده ام. هروقت میخواستم جوابم بده میگفتم شهید زنده...جوابم میداد. محمدپارسا یه بار گریه کرد با دعوا به من گفت:"مامان نذار بره جنگ! (بالحن بچگانه) شوعرته! شهید میشه! گناه داره!"  ایوب خیلی خندید. بغلش کرد و گفت:" من میرم، زود برمیگردم."

بهش میگفتم شهید دقایقی به همسرش گفته دم در بهشت منتظرت میمونم. میخندید میگفت وای مریم یعنی واقعا اونجام میخوای بیای؟ دست از سرم برنمیداری؟؟ دلت میاد اونجا اینقدر حوری هست.....

من یک درصد فکر نمیکردم شهید بشه . اونم صد در صد مطمئن بود که رفتنیه..

حماسه بانو: از شبی که بهش خبر دادن پاسپورتش رو ببره تا روز اعزام چند روز طول کشید؟چطور گذشت؟

همسر شهید: حدود یه هفته. تمام مدت خوشحال و ذوق زده بود. برا خداحافظی که رفته بود پیش خانواده م، همش میخندید. همه تعجب میکردن که چرا اینقدر خوشحاله! من رو برد محضر وکالت بهم داد. حضانت بچه ها رو بهم سپرد. رفت با پول خودش لباس سپاه هم خرید. گفت دوست دارم با پول خودم باشه. با ذوق و شوق ساکش رو میبست. انگار میخواد بره بهترین جای دنیا. دیدم چند تا عکس از شهدا و رهبری ایه الله خامنه ای و سید حسن نصرالله برداشته که ببره. گفتم اینا چیه میبری؟ گفت اینا چین؟!! اینا سرمایه هامن. اینا به من انرژی میدن. گلاب با خودش برد. همیشه عادت داشت گلاب به محاسنش میزد. میگفت پیامبر این کار رو میکرده. با چند تا لباس.همین. دیگه هیچی با خودش نبرد. فقط کرایه تاکسی تا سپاه رو از من گرفت. 

 فردا صبحش که میخواست بره گفت:"مریم من رفاقت با خدا رو که الحمدلله بدست آوردم. دعا کن امام زمان رو ببینم. بنظرت امام زمان پای این رفاقت رو امضا میکنه؟ من چیز کم نمیخوام، من دوست دارم رفیق بشم." داشت کفشش رو میپوشید بهش گفتم مطمئن باش چون برای خدا داری میری، امام زمان بالاتر از رفاقت بهت میده .

اصلا ایوب یه جوری با خدا حرف میزد . انگار دو تا دوست صمیمی... انگار داره جواب خدا رو میشنوه. میگفت: خداجون قربونت برم چقدر تو خوبی ... " بهش میگفتم جلو کسی اینکارها رو نکنی، فکر میکنن دیوونه ای... 

موقع خداحافظی کاملا حس میکردم  داره دل میکنه. یه بغضی داشت. بچه ها خواب بودن. بیدارشون نکردیم. رفت تو خواب بوسیدشون و قربون صدقه شون رفت. از زیر قرآن ردش کردم. بهش گفتم من دلم کوچیکه. تو دلت بزرگه. میری اونجا زنگ بزن . من طاقت ندارم .بدون تو نمیتونم زندگی کنم. زندگیم فلجه...

🍂موبایل نبرده بود.از فرودگاه  تهران با گوشی دوستش زنگ زد گفتم اوضاع چطوره گفت اصلا نگران نباش همه چیز عالیه. گفتم دلم شور میزنه. گفت برو کربلا امام حسین دلت رو آروم میکنه.قبل از رفتن ما رو ثبت نام کرده بود برا کربلا...

دیگه تا یک هفته زنگ نزد .خیلی نگران بودم .میخواستم برم کربلا، لب مرز ناراحت بودم . به امام حسین گفتم خودت کمک کن قبل از رفتن یه خبری ازش بفهمم. همین که میخواستیم حرکت کنیم یه دفعه زنگ زد. باهاش حرف زدیم. اینقدر خوشحال شدم. همین جور گریه میکردم. میگفتم امام حسین ممنونتم که جوابم رو دادی چقدر خوب از زائرات استقبال میکنی..

بعد از کربلا هم دوباره تماس داشتیم. من حرف میزدم و گله میکردم. ولی اون آروم بود و فقط میخندید. پسرم باهاش حرف زد و گریه میکرد. میگفت بابایی دلم درد میکنه. گوشی رو ازش گرفتم گفتم چرا الکی میگی بابایی رو ناراحت میکنی؟ گفت مامان اینجوری میگم که بابا برگرده. دلم براش تنگ شده...

یه بار زنگ زد گفت  میلاد بدری از بچه های امیدیه شهید شده. من یه لحظه ته دلم خالی شد. خیلی ناراحت شدم. میدونید من باورم نمیشد که ایوب به این زودی ها شهید بشه. میگفتم اینو جلو نمیبرنش. در صورتیکه فرمانده ش میگفت هرجا میخواستیم بریم این بلند میشد میگفت منم میام . این قدر نترس و پرانرزی بود. از بس مسائل فنی رو بلد بود و سر از همه چی درمیاورد، اونجا هم هرچی خراب میشده درست میکرده. همین چند هفته ای که اونجا بوده خیلی کارها کرده بود. دوستاش میگفتن :"روزی نبود که از شهادتش حرف نزنه. شب قبل از شهادتش با اینکه هوا بسیار سرد بود ایوب رفت با آب یخ غسل کرد هرچی گفتیم چه وقت غسل کردنه؟ گفت من فردا شهید میشم باید غسل اخر رو بکنم و بعد به دیدار خدا برم." دوستاش میخندیدن اونم میگفته هرچی میخواید بخندید حالا میبینید...

حماسه بانو: چطور متوجه شدید شهید شدن؟

همسر شهید: شبش یکی از آشناهای ایوب زنگ زد و پرسید خبری ازش دارید؟ گفتم یه هفته پیش تماس داشت. بعد پرسید چند تا بچه داره و چند تا سوال پرسید. من اصلا به شک افتادم. که این چرا میپرسه...اون بنده خدا میدونسته ایوب شهید شده.خواهرشوهرم پیشم بود. اونم همین جور نگران بود. زنگ زدیم به خواهرم اونم میگفت چی بگم؟ نمیتونست حرف بزنه. یه دفعه دیدم خواهرشوهرم جیغ زد و شروع کرد گریه و بی تابی کردن و داد میزد ایوب شهید شده.. من اصلا باور نمیکردم. میگفتم دروغ میگید. امکان نداره. بعدش دیگه خواهر و برادرم اومدن. گریه و زاری میکردن و میگفتن ایوب رفت...و من اصلا یادم نیست دیگه چی شد.... من داغ تو زندگیم  زیاد دیدم. مادرم رو در بچگی از دست دادم...ولی همسر آدم یه چیز دیگه است. نصف وجود آدمه....قبل از رفتن ایوب همیشه به خواهرم میگفتم اگه ایوب شهید شد به من نگید. میگفت مگه میشه؟ میگفتم آره اگه بگید من میمیرم. بذارید تا آخر عمر منتظرش بمونم. واقعا برام عجیبه چطور دوام آوردم. چطور اون روزها رو گذروندم؟ واقعا عنایت خدا و امام حسین بود که تونستیم تحمل کنیم....دیگه بعد از چند روز پیکرش رو آوزدن. 23 آذر تشییع ایوب بود.

حماسه بانو: یعنی از روز اعزام تا تشییع فقط یک ماه بود؟؟

همسر شهید: بله دقیقا. خیلی زود..خیلی ها از شهر خودمون رفتن چند ماه اونجا بودن. ولی سالم برگشتن. ولی ایوب تا رفت شهید شد. از بس که آماده بود و ذوق شهادت داشت. من رفتن ایوب رو باور نکردم. چون هنوز هم حضورش رو حس میکنم. حضورش آنقدر واقعی و ملموس هست که گاهی میترسم. اوائل خیلی خوابش رو میدیم. اونقدر که به شوخی بهش میگفتم تو مگه کار و زندگی نداری هرشب میای تو خواب من؟؟ هر وقت تو فکر یه مسئله ای بودم یا سوال داشتم میومد تو خوابم وجوابم رو میداد. غیر از خودم مردم هم زیاد میان میگن از شهید ایوب حاجت گرفتیم. 

چند ماه بعد رفتنش من میخواستم جابجا بشم. دنبال یه خونه بودم که نزدیک خواهرم باشه. به خودش متوسل شدم. خیلی زود از طریق یکی از دوستان یه خونه گیرمون اومد تو کوچه خواهرم. 

یه بار یکی از آشناها بهم گفت بخاطر ایوب چقدر پول بهت دادن؟ من خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. نشستم با ایوب حرف زدم. گفتم اینا چرا این حرف رو به من میزنن؟ من بعد تو دنیا رو هم بهم بدن دیگه برام ارزش نداره....خلاصه درد دل کردم. بعد خواب ایوب رو دیدم که با همون آرامش و لبخند همیشگیش میگفت ول کن . برا این چیزا ناراحت نباش. تو فکر چیا هستی من فکر چی..گفتم مگه تو در فکر چی هستی؟ گفت: من فکر اینم که چجور مبارزه کنیم که پیروز بشم. گفتم تو که شهید شدی. گفت نه من حاضرم دوباره زنده بشم و مبارزه کنم و دوباره شهید بشم....بعد این خواب خیلی آروم شدم و فهمیدم که ایوب میخواد مثل همیشه بهم بگه فکر مسائل دنیا رو نکن. و بعدم من فکر میکنم ایوب با اون غیرتش، دوباره موقع ظهور امام زمان، برگرده و در رکاب حضرت مبارزه کنه.

ادامه دارد ..

https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYYcpyMQs_Km0g

لینک عضویت در کانال خواهران مدافع حرم 

http://8pic.ir/images/53ig2wi2h1x6kyg3nx9i.jpg


  • دوستدار شهدا
۰۲
تیر

به گزارش جام نیوز، دانیال عبادی بازیگر سینما و تلویزیون ایران، دلنوشته بسیجی مدافع حرم یگان ویژه فاتحین را در صفحه شخصی اینستاگرامش منتشر کرد.

بازیگر آتش بس 2 با انتشار تصویر زیر در صفحه شخصی اینستاگرام خود نوشت:

 هى خانم هى آقاى قضاوت...!!

قضاوت نه کار منِ، نه تو و نه هیچ کسِ دیگه اى یعنى اصلا صلاحیتش رو نداریم.

اینو بخونید: دلنوشته بسیجی مدافع حرم یگان ویژه فاتحین "گردان شهادت"

وای بر شما که زبانتان از داعش خطرناکتر است. آن‌ها که می‌گویند مدافعان حرم پول می‌گیرند، حاضرند گلوله بخورند؟ مدافعان حرم چقدر پول میگیرند؟! ماجرای حقوق 20 میلیونی مدافعان حرم چیست؟! یک قطره از خون چند ریال؟ می گویند رقم های سنگین می گیرند و به سوریه می روند. اصلا گیریم هم که بگیرند گوارای وجودشان، هموطن پر حاشیه، دو برابر آن چیزی که در ذهنت داری و با زبانت جار میزنی را اگر به تو بدهند حاضری بروی؟ حاضری فقط یک صبح تا ظهر جانت را به خطر بیاندازی؟ اصلا شهید جواد الله کرم رو میشناسی؟ هموطن آریایی! یادت باشد، این قوم چموشی که سر می برند و غارت می کنند محصول طویله جهانی ست به نام غرب که شما بهشتت را آنجا جستجو می کنی افسار این حمارهای انسان نما از دست اربابانشان هم در رفته.

هموطن اهل شایعه!! خون آریایی در رگت نیست اگر نفهمی که این قوم چموش نه با جمهوریت این نظام کار دارند نه با اسلامیتش

من و شما را با هر اندازه اعتقادی کافر و مجوس می دانند و خونمان را حلال.

پس سعی کن بفهمی که این غیرت جوانان وطن توست و این خون شهید محمد طحان هاست

که کیلومترها دورتر از وطن آریایی تو، دارند جان گرانبهایشان همان چیزی که تو حاضر نیستی با هیچ قیمتی معامله اش کنی بدون هیچ منتی کف دست می گیرند، تا خدشه ای به حریم دین و وطن و ناموسشان وارد نشود.

مگر کسی که نمی داند تا چند ساعت دیگر زنده است می تواند جانش را با پول معامله کند؟

شما هرگز نخواهید فهمید چهار دسته گل یگان ویژه فاتحین در تل العیس چطور پر پر شدند.

شما هرگز نخواهید فهمید که دل کندن از اهل و عیال یعنی چه؟ هرگز نخواهید فهمید که فرزندت بیست روزه باشد و صورتش را ببوسی و دل بکنی برای رسیدن به مقصود.

هرگز نمی توانی جواب دختر خردسال شهید مهدی ثامنی را بدهی.

اصلا میتوانی این را بفهمی بعضی از شهدای مدافع حرم فرزندشان بعد از شهادتشان به دنیا آمده؟

میدونی شهید داود جوانمرد چرا رفت؟

اصلا میدانی امیر سیاوشی چند روز قبل از مراسم عروسی اش به شهادت رسید؟

تو چه می فهمی که مصطفی صدرزاده زندگی اش را رها کرد و خودش را افغانی جا زد و به سوریه رفت.

تو چه میدانی آن اسیر افغانی که به دست داعش افتاده پنج فرزندش چشم به راه پدرشان هستند.

آه یادش بخیر شهید امین کریمی را...... کدام پول؟

کدام معامله؟

معامله ای هم اگر باشد معامله شهید است با خداى خویش.

 

  • دوستدار شهدا
۰۲
تیر


شهادت سید صالح البخاتی فرمانده میدانی سرایا الجهاد والبناءاز حشد شعبی در آزاد سازی فلوجه قدیم.

نابِ جَهٰادىْ٨حِیفٰاراباموشَکْ میزَنیمْ

@nabjahadi008 

مقداد


شهادت٧رزمنده حزب الله در سوریه

هادی رمضان ترمس 

علی صالح

علی حلال

علاء مصطفی علاءالدین

عاصم قاسم بشروش

مصطفی خلیل شومر

احمد بدران

کانل شهدای مدافع حرم قم

https://telegram.me/sh_modafeaneqom/4192


  • دوستدار شهدا
۰۲
تیر

شعر ریحانه کاردانی، شاعر جوان برای مدافعان حرم که در دیدار با رهبر انقلاب قرائت شد.

راه حرم را بسته اند اینک حرامى ها

تا چند در چنگال خونخواران گرامی ها

نفرین به طراحان این ترفندهای شوم

نفرین به اربابان جنگ و تلخکامی ها

هر کس مدافع می شود محکم ترین شعری

از باده ى این شعر می نوشند جامی ها

دارایی رود خروشان چشمه ها هستند

مدیون سربازان گمنامند نامی ها

در سینه ى خاصان عالم راز جانسوزى ست

این راز را هرگز نمی فهمند عامى ها

یک روز می آید کسی روشن تر از خورشید

چشم انتظار صبح باید بود شامى ها

کانال مدافعان حرم

https://telegram.me/modafeaneharamnor

ویکی از روحانیونی  که در جلسه دیشب شعرا با رهبری شعر خواند، سید محمدمهدی شفیعی بود. آقا او را 

می شناختند. قزوه گفت از خانواده فقاهت و علم هستند. آقا گفتند بله نوه اقای شفیعی اهواز هستند.

شعرش را خواند. بیت به بیتش تحسین برانگیز بود و جمع را به تشویق و احسنت و آفرین وامی داشت. آقا هم برای هر بیت یک آفرین می گفت. هیجانی داشت که برخی را حتی نیم خیز می کرد تا چهره اش را هم ببینند.

کوه باشی سیل یا باران... چه فرقی می‌کند

سرو باشی باد یا توفان.... چه فرقی می‌کند

مرزها سهم زمینند و تو سهم آسمان

آسمان شام با ایران چه فرقی می‌کند

قفل باید بشکند باید قفس را بشکنیم

حصر الزهرا و آبادان چه فرقی می‌کند

مرز ما عشق است هرجا اوست آنجا خاک ماست

سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند

هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست

بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می‌کند

شعله در شعله تن ققنوس می سوزد ولی

لحظه آغاز با پایان چه فرقی می کند

آقا بعد از خاتمه گفتند: هم لفظ هم مناسبت و هم معنا نو بود.

کانال شهدای مدافع قم 

@sh_modafeaneqom

  • دوستدار شهدا
۰۲
تیر



کانال شهدای مدافع حرم قم 

@sh_modafeaneqom

قابل ذکر است که پیکر مطهر شهید آبیاری به وطن بازگشت.

  • دوستدار شهدا
۰۲
تیر


همه خوابندومابیدار..

بگرییم ازفراق یار..

آخ داداش کجاموندی..

آخ بمیرم سرت روزمین افتاده..

بمیرم دست حرومیاافتادی..

بمیرم..

بمیرم..

بمیرم برات داداش ..

بیاخونه داداش..توروخدابیاخونه..

دومین شب بی خبری

  • دوستدار شهدا
۰۲
تیر



صبور بود ومهربان و بی توقع..

منتظر نبود که کسی کاری به او محول کند، تا میدید کاری هست ،خودش انجام میداد . منتظر تشکر کسی هم نمیماند .

 کار برایش عار نبود. هیچ کاری را بد نمیدانست. آنچه مهم بود، فقط لقمه حلال بود. 

 عاشق بود. عاشق خانواده مخصوصا فرزندش . عاشق خاندان پیامبر. عاشق نماز. عاشق خدا. عاشق ماه خدا...رمضان و از رفتنش دل تنگ میشد.

سبک زندگی خانوادگی شهدا 

https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYYcpyMQs_Km0g

لینک عضویت در کانال خواهران مدافع حرم 

http://8pic.ir/images/nwwnxls1c98egsvq7fe0.jpg

  • دوستدار شهدا
۰۲
تیر


‌ ‌‌            

مادر شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان 

بار آخری ڪه با هم صحبت ڪردیم،

باز همان حرف‌ها را تڪرار ڪرد.گفت:

مامان، حلالم ڪن. دعا ڪن شهید بشم.

من هم با همان جمله تڪراری جوابش را دادم و گفتم:

برای شهادت، اول نیتت را خالص ڪن. این‌بار گفت:

مامان، بـہ خدا نیتم  خالصِ خالصه. ذره‌اۍ ناخالصی توش نیست. این را ڪه شنیدم، به‌اش گفتم: پس  شهید می‌شوۍ.

آن‌قدر از شنیدن این حرف خوشحال شد ڪه از پشت خط، صدای جیغ‌هایش می‌آمد.

باز هم ادامه داد و گفت: پس  دعا ڪن بدنم هم مانند شهدای ڪربلا تڪه‌تڪه شود. از این خواسته‌اش جا خوردم و گفتم: محمدرضا! این دعا از من برنمی‌آید

شهادت آخرمحرم ۹۴

شب اول صفر

تل العیس

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram 

  • دوستدار شهدا
۰۲
تیر


نوشته های محمد جواد/سی وهشت

خیلی فکر کردم چی بنویسم

به ذهنم نیومد

فقط باید بگم

یادت بخیر مرتضی.

چهلم محمودرضا باهم رفتیم تبریز

وقتی برگشتیم یه پیام بهم داد

خیلی دلم براش سوخت

نوشت:

تو رو به همه عشقت فراموشم نکنی

بخدا قسم ته دلم خوشحالم که به آرزوت رسیدی

اما دردم اینه که چرا یه صیغه نخوندیم که به گردنت بیفته بهم سر بزنی...

میفهمی چی میگم...؟!!!

میگم دردم درد حسادته

به همه اونایی که مطمئن هستن به یادشونی و بهشون سر میزنی

به احمدرضا و مرتضی و مصطفی و کوثر و...

خدمت آقا که رسیدی نگو رفیقمه که مایه ننگت باشم

بگو بدبخت و فقیره

بگو مسکین و مستجبره

به هر بهونه بیا و دستم و بگیر برادر...

.

دل تنگ شده بود... . . .

مرتضی جان

حالا دو کلمه هم من به تو میگم:

تو رو به همه عشقت فراموشم نکنی

بخدا قسم ته دلم خوشحالم که به آرزوت رسیدی

اما دردم اینه که چرا یه صیغه نخوندیم که به گردنت بیفته بهم سر بزنی...

میفهمی چی میگم...؟!!!

میگم دردم درد حسادته

به همه اونایی که مطمئن هستن به یادشونی و بهشون سر میزنی

به مهدی و مرتضی و مصطفی و نازنین زهرا و...

خدمت آقا که رسیدی نگو رفیقمه که مایه ننگت باشم

بگو بدبخت و فقیره

بگو مسکین و مستجبره

به هر بهونه بیا و دستم و بگیر برادر... . .

به هر بهانه که شده...

  • دوستدار شهدا
۰۲
تیر


دو شهید

دو رفیق

« شهید احمد مکیان » درکنار فرمانده دلاور لشکر فاطمیون « شهید مصطفی صدرزاده » سید ابراهیم

بامان الله یا شهید الله

 مدافعان حرم

https://telegram.me/modafeaneharamnor

  • دوستدار شهدا