"آهای خدا منو هم به رفیقم برسون"
آقا محمودرضا
"آهای خدا منو هم به رفیقم برسون"
آقا محمودرضا
سال ۸۹که برای دومین بار مشرف شدیم به کربلا ، من چندبار به آقا محمد گفتم برای خودمون کفن بخریم و ببریم حرم امام حسین برای طواف ....
ولی ایشون همش طفره میرفت میگفت بالاخره یه کفن پیدا میشه که ما رو بذارن توش ...
بعد چند بار که اصرار کردم ناراحت شد و گفت دوتا کفن میخوای ببری پیش بی کفن ؟!
اون روز خیلی شرمنده شدم ...
ولی محمدجان نمیدونستم که قراره تو هم یه روز بی کفن تو غربت ...
دلنوشته ای از همسر شهید
شهید محمد بلباسی
@khadem_shohda
خــــادم الــشهــــدا
محرم.....
شایددوسال باشه که باتمام وجودم درک میکنم ثانیه ثانیه شو.....
وقتی میگن امان ازدل زینب یعنی چه.....
زینبی که ازبچگیش داغ دیدوفقط حسین براش مونده بودکه اونم یزیدیان اینطورناجوانمردانه ودورازانسانیت ازش گرفتن.....
یاحسین وقتی هادی گفت میخوام برم گفت خانم امام حسین تنهاست ومثل زنهای کوفی نباش جلوش رونگرفتم ونخواستم مثل زن های کوفه باشم.....
اونروزبه خودم گفتم مگه هرسال تومحرم نمیگفتی که ای کاش اونموقع بودم حالاوقته عمله.....
هادی روکه تمام زندگیم بودسپردم به شماوحضرت ابوالفضل
گفتم یاحسین هادی روزنده وسالم به من برگردونیدولی هرچی خیروصلاحه راضی ام به رضای خدا......
ولی انگاررضای خدادرچیزدیگه ای بودانگارمصلحت خدااین بودکه اینبارذره ای ازمصیبتی که خانم رباب وبی بی زینب توکربلاکشیدندروخدابه من نشون بده......
امان ازدل زینب....
امان ازدل رباب....
هادی من درست مثل حضرت ابوالفضل دست وپاهاش روازدست دادوبدورازپیکرش موندتوعراق.....
درست مثل علی اکبرحسین بدنش ارباارباشدطوری که نمیتونستن بادست پیکرش روبلندکنن....
درست مثل حسین واهل بیتش پیکربی جونش بی کفن چندروزتوخرابه های عراق مونده بودوبعدازچندروزبرگشت.....
درست مثل حسین واهل بیتش توغربت به شهادت رسید....
امان ازدل زینب ورباب....
حالامیفهمم چرابعدازواقعه ی کربلابی بی زینب گفت چیزی جززیبایی ندیدم چون امتحان الهی باتمام سختی هاش زیباست.....
وقتی بهم گفتن که بخش دیگه ای ازپیکرش پیداشده گفتم خدایاشکرت فکرنمیکردم اینقدردوستم داشته باشی که اینطورسخت امتحانم کنی
امیدوارم دراین امتحان سخت الهی سربلندبیرون بیام.
شهید مهندس هادی جعفری
همسر شهید
مدافع حریم انقلاب
@bisimchi1
بعضی عکسها عجب خاص هستند
مثل این عکس
سه رفیق
دست در گردن هم
لبهای خندان
بهشتـــ برین
نظاره گر من و تـــو
کاش
از من
رو
نگردانید
شهید
صدرزاده
عطایی
دلتنگی...حس عجیبیاست...
وقتی ڪه به یاد می آورم حرفھایت را...
مثل ڪوه بودی و پشتمان در عملیات به تو گرم بود...
با نھیبت یڪ لشڪر بیدار می شد...
دلتنگم...
برای لبخندهایت دلم تنگ شده...
برای بغض ها...
تڪبیرها...
رزم ها...
و و و...
حالا ما مانده ایم و یڪ ڪوله بار حرف های نگفته...
یڪ غروب دلگیر...
ڪنار مزار تو...
برایمان رفتنت سخت تمام شد...
بدان ڪه بر سر عھد خود هستیم...
انتقام خون های ریخته شده را...
تیرهای ڪه سمت حرم نشانه رفته اند را...
و انتقام تمام ناله های مادران، پدران و فرزندانی ڪه غم دیده اند را خواهیم گرفت...
ان شا الله...
فاتح و رفقا...
@fatemeuonafg313
کانال رسمــے فاطــــمیون
هر چه به اربعین نزدیڪتر میشویم یاد اربعین 93 بیشتر ذهن خانواده سیدمجتبی را درگیر خودش میڪند
با سیدمجتبی اربعین خاصی بود در ڪربلا قبل از رفتن چقدر سختی ڪشید تا جور شود و امام حسین(ع) طلبید
سید مجتبی چند روز زودتر از خانواده رفت و خواهرش با گریه همراهی اش میڪرد و قرآن بالا سرش گرفت و چه حسی بود...
همه ڪارها با گریه بود و سید مجتبی گفت: من میروم و ان شاالله جور میشود و میآید ڪربلا
آب پشت سرش ریختند تا به سلامتی برود و رفت و تا به مرز رسید
با خانواده در تماس بود و چند روز بعد برای خانواده اش نیز رفتن مھیا شد و راهی ڪربلا شدند
برای آنھا حس خوبی بود بھترین حس دنیا؛پای پیاده بروی حرم عشق و اربابت
اللھم الرزقنا زیارة...
@fatemeuonafg313
کانال رسمــے فاطــــمیون
بسم الله الرحمن الرحیم
اسفند ماه سال 94 منطقه روستانشین خان طومان تازه چند ماهی بود که به همه رزمندگان و جانفشانی شهدایی مثل سید ابراهیم خان طومان هم آزاد و تثبیت شده بود چند گردان فعال فاطمیون که یکی از شیرمردان اون ابو علی بود یک پست امداد در اون شهرک ما داشتیم، دقیقا روز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه به روایت اول بود سر ظهر نشسته بودیم و با بچه ها سرگرم صحبت، یک دلاوری هم روی تخت سرم وصل داشت یکدفعه یکی از بچه های فاطمیون اومد پیش من دکتر سلام.
سلام
دکتر کاور میخوام. کاور، واسه چی. فکر کردم کسی تو خط شهید شده، گفتم بیارینش اینجا خودمان کارای بعدی و انجام میدهیم.
گفت، نه دکتر بالای کارخانه متروکه چند تا پیکر پیدا کردیم یک عجله و شوق خاصی تو رفتارش موج میزد گفتم چند تا گفت 5الی6 تا.
راستش کاور هام خیلی کم بود از سوی دیگر تنها یک جاده به خان طومان وصل بود که تک تیرانداز و گاهی هم کورنت ها حالمان را می پرسیدند تماس گرفتم با دکتر ت، ی، گفتم ماجرا رو گفت مشکل داریم ملاحظه کن
رفتم و برای اون دلاور دلیل تراشیدم، دیدم ناراحت شد از طرفی خودم هم حالم گرفته شد، گفتم صبر کن منم میام، دکتر علی هم گفت حبیب منم میام دستکش و کاور و ماسک ورداشتیم و حرکت کردیم دل تو دلم نبود اولین تجربه تفحص من داشت رقم می خورد.
رسیدیم به منطقه مورد نظر، کنار یک سوله متروکه که شدت گلوله باران دیوارهایش را مثل لباسی مندرس تکه تکه کرده بود بچه ها جمع شده بودند شاید 4 الی5نفر.
ظاهرا یکی از بچه ها برای پیدا کردن آنتن تلفن همراه روی تپه خاک رفته بود موقع برگشت یک استخوان توجه اش رو جلب کرده بود و به بقیه اطلاع داده بود کلا منطقه بو گرفته بود ولی قابل تحمل دست به کار شدیم، پیکر اول چشمانش و بسته بودند و شال سبزی به کمر داشت، حال همه متحول شد،روضه فاطمیه شد.
سر جدا، دست بسته .در اوج مظلومیت و گمنامی.
اصلا حواسم به گذشت زمان نبود دونفر بودیم پیکر در میاوردیم و بقیه خاک های اطراف و جابجا میکردند، متوجه ابو علی شدم، دم از شهدای قراصی میزد حالش متحول شد و رفت یک گوشه وشروع به گریه کرد.
یکدفعه متوجه شدم تعدادمان قریب به 20 نفری شاید هم بیشتر شده بود هرکسی داشت یه جوری شهید در میاورد شد 8 پیکر پیکر 10 پیکر 12 .
آره 12 نفر پیدا کردیم، تقریبا 3 مرتبه تا بهداری رفتیم و کاور و دستکش آوردیم.
یک مرتبه خودم سوار ماشین شدم، بغضی عجیب گلوم و گرفته بود مسیر مستقیم سوله های فلزی بود که قناص اونها میزد یک تنفرعمیق میخواستم که فقط بزنه، واقعاً. ....
سر پیچ رسیدم و خودم را بهداری دیدم حبیب مراقب باش چرا؟
سر پیچ یک خمپاره خورد بغل ماشین. ....وسایل و گرفتم و برگشتم بعد از پیدا کردن 12 شهید وقت نماز مغرب بود همون مکان بچه ها نماز جماعت ترتیب دادند لذت و حالی غریب شهدا را سوار ماشین کردیم و فرستادیم برای شناسایی.
شهید مدافع حرم «مسلم خیزاب» در وصیتنامهاش آورده است: «بر روی سنگ قبرم بنویسید که تشنه نابودی صهیونیستها بوده و هستم و بهترین روزم، روز نابودی صهیونیستهاست.»
به گزارش سرویس مقاومت جام نیـوز، سرهنگ پاسدار مسلم خیزاب که سالها مسئولیت فرماندهی گردان یا زهرا (س) لشگر 14 امام حسین(ع) را بر عهده داشت، در مهرماه سال 94 در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب(س) در نبرد با تروریستهای تکفیری در سوریه به شهادت رسید.
وی در وصیت نامه خود آورده است: پس از حمد و ثنای الهی، تمامی امور زندگی را به حق واگذار میکنم و توکلم تنها بر آستان باریتعالی بوده و تسلیم امر او بوده و بر تمامی اتفاقات زندگیام راضی بوده و از او تشکر میکنم.
به فرمانده لشکرم بگویید که شهادت دهد که هر آنچه در توان داشتم صرف کردم تا مایه عزت و اقتدار لشکر ۱۴ امام حسین (علیه السلام) باشم و شفاعت مرا در آخرت نزد حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بنماید.
بر روی سنگ قبرم بنویسید که «تشنه نابودی صهیونیستها بوده و هستم و بهترین روزم، روز نابودی صهیونیستهاست». حاضر نیستم که هیچ کس برایم مشکی بپوشد و عزا نگه دارد و کار خیری را به تعویق بیاندازد و راضی نیستم که همکارانم از وقت کاری خود زده و در مراسم من شرکت کنند.
پدر و مادر عزیزم مرا به خاطر بدیها و خطاهایم حلال کنید که هر آنچه از محبت اهل بیت(علیه السلام) و دوستی و علاقه به اسلام و انقلاب و رهبر عزیز دارم بواسطه شما بوده است.
همسر عزیزم و با کرامتم اولا مرا به خاطر همه بد اخلاقیها و اشتباهاتم حلال کنید و دوما سعی کنید مایه آبروی من، مثل قبل باشید و همواره به یاد شهداء و خانواده آنان باشید و گوش بهفرمان رهبر فرزانه انقلاب باشید و از سختیها نهراسید که خداوند همواره با ما بوده و هست و گاه تا لبه پرتگاه مرا برده و زندگی ما را در آزمونهای سخت قرار داده ولی همواره حامی ما و یاور ما بوده است.
فرزند نازنینم بدان که شما را بسیار دوست می داشتم و مرا بخاطر همه کمبودهای حضوری و مادی حلال کن و امیدوارم که خدا شما را مانند حضرت علی اکبر(علیه السلام) در پناه خودش حفظ نماید. دست از نماز و دعا و قرآن بر ندار تا هیچگاه محتاج خلق ضعیف نشوی و بدان خدا ما را تنها نمیگذارد و از رگ گردن به ما نزدیکتر است و ما با وجود خدا بسیار ثروتمندیم.
خواهران و برادر عزیزم مرا بواسطه بدیهایم حلال کنید و شما را به صبر، روزه و نماز سفارش میکنم و اینکه خدا را یاد آورید که خدا بر تمام افعال و اعمال ما ناظر و حاضر است پس مجالس خود را به نور قرآن گرم کنید و نگذارید شیطان و لشکرش بر مجالس شما حاکم باشد و شما را سرباز خود قرار بدهد و به خدا پناه ببرید و بر او توکل کنید و همواره در لشکر خدا بندگی و اطاعت کنید.
همکاران و دوستان عزیزم، از خدا بخواهید ثواب همه مجاهدتها و رشادهتهای لشکریان حسین(علیه السلام) را در همه جا و در همه حالات هم رتبه و هم درجه و هم مقام شهدای عزیز بدر و احد و خندق و صفین و جمل و کربلا قرار دهد و ما را از زمره بهترین یاوران ولایت و امام عصر(عج) بر شمرد و نگذارید که پرچم عزت و اقتدار اسلام و انقلاب عزیز لحظاتی از سرافرازی بایستد و مایه عزت و آبروی لشکر ۱۴ امام حسین(ع) باشید و امیدوارم که خداوند شهادت مرا در گردان حضرت زهرا(س) رقم بزند و مرا نوکر و خادم بهترین یاران علی (ع) قرار دهد.
و تا آخرین لحظه دست از حمایت ولی و رهبر عزیزم برنداریم و عاقبت به خیر شویم و نزد بنیانگذار کبیر انقلاب و اسلام ناب محمدی(ص) در ایران اسلامی رو سفید باشیم و در نزد شهدای دفاع مقدس سربلند و راست قامت محشور شویم ان شا الله…
و نیز خطاب به خانواده همسرم عرض پوزش و حلالیت دارم و شما را بسیار به زحمت انداختم و آرزوی شفاعت حضرت زهرا(س) را برای شما دارم. به همه عزیزان توصیه به صبر و شکیبایی و استمداد و توکل از خدا را دارم و علیکم بالقرآن و علیکم به یتیمها و فقرا و نیازمندان و علیکم به سرکشی از خانواده شهداء و با ورزش جسم و روح خود را قوی کنید و بلند همت باشید و از تکبر و غرور بیجا و همسایه آزاری بپرهیزید و مجالس عزاداری و قرائت قرآن و نماز را بپا دارید.
باشد که مورد عنایت ویژه امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار گیرید.
ان شاء الله
دفاع پرس
احمدرضا بیضائی:
این دو سال آخر وقتی از او عکس میگرفتم، آنقدر به شهادتش یقین داشتم که پشت لنز که توی چهرهاش نگاه میکردم با خودم میگفتم این عکس آخر است..!!
شش ماه آخر قبل شهادتش، هر چه عکس از او میگرفتم چند دقیقه بعد از حافظه دوربین دیلیت میکردم! با خودم میگفتم: ان شاء الله هنوز هم هست.
و دفعه بعد که دیدمش باز هم از او عکس میگیرم. دوست داشتم که هنوز باشد، اما یقین داشتم که رفتنی است. بابت حذف عکسهایی که این اواخر از او گرفته بودم تأسفی ندارم و این را با افتخار میگویم که این دو سه سال آخر، همه ساعاتی که در کنارش بودم، لحظات را با یقین کامل به شهادتش در کنارش میگذراندم.
محمودرضا امکان این تجربه را برای من فراهم کرد که ؛ از شهید عکس بگیرم با شهید حرف بزنم
با شهید روبوسی و معانقه کنم و با شهید راه بروم…
آقا محمودرضا