شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۱۷۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۴
آبان

انتشاراول

این ماشین پس از انهدام توسط مدافع حرم شهید کیهانی و دوستانش 

برای تمسخر گروه حرامی النصره گرفته شده بود...

شهید مدافع حرم محمد کیهانی 

مرد روزهای سخت 

مدافعان حرم

https://telegram.me/modafain414

  • دوستدار شهدا
۱۴
آبان


نمی‌دانی بارگاه ملکوتی 3 ساله امام حسین الان هم چه قدر غریب است؛در محل یهودی‌ها، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در محاصره وهابی‌های وحشی و آدمکش.

چه بگویم از اوضاع اینجا؟!

 تاریخ دوباره تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آل‌الله را محاصره کرده‌اند؛ هم مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت، رقیه (س).

ولی این بار تن به اسارت آل‌الله نخواهیم داد چرا که به قول امام (ره) "مردم ما از مردم زمان رسول الله بهترند.....

آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا
۱۴
آبان


سوریه، حلب، روستای سابقیه

جمعه، اول آبان 94 مصادف با تاسوعای حسینی

سه نفربودیم.... موقع نمازظهر شد. پویا گفت بایدنماز را اول وقت بخوانیم .

ما در شرایطی بودیم که هرلحظه امکان اصابت گلوله وخمپاره و شلیک تک تیراندازها زیاد بود. من و دیگر همرزمم به پویا گفتیم حداقل نماز را نشسته در پشت تانک بخوانیم، خطرش کمتر است...

پویا گفت نه لذتش به این است که ظهر تاسوعا وسط میدان نبرد نماز را ایستاده بخوانیم ،شاید این آخرین نمازمان باشد.

این را گفت و با آن قامت رشید و عباس گونه اش درکنار تانک به نماز ایستاد...

چنان حالت عارفانه ای داشت که گویی جز خدا کسی او را نمیدید...

بعد از نماز رو کرد به سمت کربلا و سرور شهیدان ، حضرت اباعبدالله(ع) سلام داد...

بعدش رو به من کرد و گفت عجب نمازباحالی بود...

من و دیگر همرزمم نماز را با حالت نشسته در پشت تانک خواندیم و رفتیم داخل تانک..

ولی پویا نشسته بود. ذکر میگفت و آرام اشک می ریخت  ...

منتظر دستور فرمانده برای ادامه عملیات بودیم.

حوالی ساعت 5عصر ، نزدیک به غروب ناگهان موشکی به سمت مان آمد و پویا پرکشید .

راوی همرزم شهید

@shahid_pouyaizadi

خواهران مدافع حرم 

@molazemaneharam

https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYZDQntEl0ChxA

http://8pic.ir/images/7xavcrvc7le9c5ebl424.jpg

  • دوستدار شهدا
۱۴
آبان

به خستگی ناپذیر بودن می شناختنش. متواضع بود و سربه زیر؛ عمرو جوانی اش را برای آرامش و امنیت کشور وقف کرد.

طوری که آوازه رشادتهایش در 8 سال دفاع مقدس هنوز هم در بین سرداران و رزمندگان جنگ تحمیلی دهان به دهان نقل می شود.

باغیرت حسینی و قلب رئوفی که داشت حاضر نشد پس از بازنشستگی کنج خانه بنشیند . از دیدن چهره بغض آلود کودکان آواره سوریه و زنان بی پناه و توهین به ساحت مقدس بانوی کربلا دلش به درد می آمد

پس دوباره  لباس رزم پوشید و به ندای یاری طلبی مظلومان سوریه لبیک گفت.

وجودش برای رزمندگان سوریه مایه آرامش بود تا جایی که هربار صدایش را از پشت بیسیم می شنیدند جانی دوباره می گرفتند

شهید داریوش درستی پس از 4 سال فعالیت مستشاری در سوریه نهم شهریور 95 به آرزوی دیرینه اش "شهادت" رسید.

مادر سردار شهید حاج داریوش درستی : 

داریوش همیشه مشغول کارش بود چند ماه یکبار او را می دیدیم.

وقتی می آمد با خودش یک دنیا شادی و شعف می آورد.

با من و پدرش مزاح می کرد و کلی سربه سرمان می گذاشت.

خیلی به من و پدرش رسیدگی می کرد؛ نمی گذاشت کم و کسری داشته باشیم.

مردمدار بود؛ خودش را موظف می کرد به همه سربزند حتی آنهایی که در شهرستان زندگی می کردند.

می گفت: صله رحم برکت زندگی را زیاد می کند باید تا هستیم در کنار هم باشیم و دست به دست هم بدهیم ؛ به ما هم سفارش می کرد مبادا پشت هم را خالی کنیم.

آقا محمدرضا پسر بزرگ سردار شهید حاج داریوش درستی: 

پدرم مرد خوددار و سرسختی بود کارهایش را خودش انجام می داد، چون دوست نداشت کسی را به زحمت بیندازد.

وقتی می خواست به مأموریت برود با موتور او را تا مسیری می رساندم چمدان را روی یک پا و کوله را روی پای دیگرش می گذاشت، سخت بود.

من شنارا از پدرم یاد گرفتم.غواصی را آموزش دیده بود و تبحر خاصی داشت برای اینکه ترسم بریزد ، مرا داخل استخر پرتاب می کرد سختگیری داشت اما بی نهایت مهربان بود.

آقا حامد فرزند سردار شهید حاج داریوش درستی :

اما آخرین باری که رفت ، خدا حافظی کرد و گفت: من به تو و محمدرضا اطمینان دارم؛ مواظب مادرتان باشید.

پدر بیشتر از هرچیز به نماز اول وقت اهمیت می داد.

یکبار که از سفر برگشته بود، پشت در گفت: من آمدم ، نترسیدها..!! متوجه منظورش نشدم، وقتی در را باز کردم صورت و دستهایش باند پیچی شده و فقط چشمهایش پیدا بود.

در مانور نظامی ، انفجاری رخ داد و ایشان برای اینکه آسیبی به سربازان وارد نشود شئ اتش گرفته را برداشت و جابجا کرد و دچار سوختگی شده بود.

آقا محمود رضا

  • دوستدار شهدا
۱۴
آبان


مسعود خیلی مهربون وخوشرو و دلسوز بود.در خانواده اگه میخواست کاری انجام بشه به دست مسعود انجام میشد و هیچ کاری رو سرسری انجام نمیداد.

شهید مسعود عسگری

نکته های اخلاقی

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69

  • دوستدار شهدا
۱۳
آبان


تصویری که پیش رو دارید، سه دانش آموزِ شیعه را در یکی از اردوهای «جمعیة کشافة الإمام المهدی(عج)» به ثبت رسانده است. این سه نوجوان، چند سال بعد، به صفوف «مقاومت اسلامی لبنان» ملحق شدند

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «جمعیة کشافة الإمام المهدی(عج)» نامی است که «حزب الله لبنان» بر «تشکیلاتِ دانش آموزی» خود نهاده است. تقریبا تمامی کودکان و نوجوانانِ خانواده های «حزب الله» عضویت در این نهاد را تجربه کرده و در حقیقت، این تشکل را باید دروازه‌ی ورود به «مقاومت اسلامی لبنان» دانست.

تصویری که پیش رو دارید، سه دانش آموزِ شیعه‌ی «جنوب لبنان» را در یکی از اردوهای «جمعیة کشافة الإمام المهدی(عج)» به ثبت رسانده است. این سه نوجوان، چند سال بعد، به صفوف «مقاومت اسلامی لبنان» ملحق شدند و هر سه داوطلبانه به یگان های «مدافع حرمِ بانوی مقاومت، حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)» در «سوریه» پیوستند.

*«ذوالفقار حسن عزالدین» (با نام جهادی «علی») به تاریخ 11 اردیبهشت 1374 شمسی در شهر «صور» متولد شد. وی نخستین شخص از این عکسِ سه نفره بود که یارانِ دبستانی‌اش را ترک کرد و به تاریخ 3 آذر 1392 شمسی، به دست «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» سر از تنش جدا شد پیکر او هنوز پیدا نشده است.

*«نزار حَمَد کورانی» (با نامِ جهادی«کفاح») به تاریخ 30 دی 1374 شمسی، در روستای «یاطر» متولد شد. 

او نیز به تاریخ 7 اسفند 1394 شمسی، در «سوریه» پای بر بساطِ «عند ربهم یرزقون» نهاد.

*«علی یوسف عطیه» (با نام جهادی «امیر») به تاریخ 13 اردیبهشت 1375 شمسی در روستای «طربیخا» متولد شد. «علی» آخرین نفر از این عکسِ یادگاری بود که به تاریخ 10 اسفند 1394 شمسی، به یارانِ شهیدش پیوست.

به این ترتیب، یارانِ دبستانی حزب الله، هر سه، میهمانِ سفره‌ی «اباعبدالله الحسین(صلوات الله علیه)» شدند.

روحمان با یادشان شاد

هدیه به ارواح بلندپروازشان صلوات

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

  • دوستدار شهدا
۱۳
آبان


آسمان گرفته بود و سوز سردی می وزید،ابرها دست وپایشان را گم کرده بودند و به این طرف و آن طرف 

می دویدند نمی دانم در آسمان چه خبر بود و دنبال چه می گشتند ، ابرها گاهی همدیگر را در آغوش می گرفتنتد و نعره می زدند و می باریدند.زمین خیس بود و هوای شهرک پر از دود ماشین،من دیگر نفس نداشتم که آن همه سربالایی را تا مسجد بروم ،هر چه نزدیک تر میشدم بوی دود اسپند مرا مثل اسپند روی آتش بی تاب تر 

می کرد،یاد روضه های بی ریای خانه ی دانشجویمان می افتادم همیشه این خودش بود که نفر اول اسپند دود 

می کرد. سربالایی،دود و داغ سرفه هایم را ممتد کرد.غم،اشک و آه سرفه های ممتدم را هق هق.راستی چه عابران با ادبی آن روز در شهرک قدم می زدند همه سر به زیر،همه دست بر سینه همه با خضوع همه آهسته به درب مسجد نزدیک می شدند،هوا آنقدرهای سرد نبود ولی نمی دانم چرا شانه ام و پاهایم آنقدر می لرزید.

صدای سلام زیارت عاشورا می آمد می گفت محمدحسین سلام ما را هم به ارباب برسان.همه جای عاشورا خواندن مشغول ندبه بودند، همیشه محمد حسین عاشورا خوانی اینجور را دوست تر داشت که هم نوایش فقط ندبه کنی که هم نوایش فقط آه بکشی،که هم نوایش فقط بگویی حسین،نمی دانم پای چند نفر را اصلا نمی دانم چه طور خودم را روی تابوت محمد حسین انداختم،گفتم بلند شو همه دارند نگاهمان می کنند، اما انگار مثل روزهایی که تا سحر مشغول کار بود خواب سنگینش گرفته بود،گفتم محمد حسین پاشو کلاست دارد دیر می شود،اما انگار محمد حسین را دیگر توپ تکان نمی داد، حاج حسین سلام عاشورا را که خواند لا لایی خواند می گفت: محمد حسین بلند شو امیرحسینت را خواب کن، چند وقت است بیتاب لالایی های توست و من مثل کودک های مادر مرده زار می زدم، فریاد می زدم محمد حسین،جواب آخرین پیامم را ندادی محمد حسین،روز عید غدیر پیام دادم که این رسم برادری نیست مرا تنها ... ولی خواند و جوایش را نداد، حاج حسین شروع کرد خواندن :سفر کرببلا حاصلش رنج و بلاست ... عجیب بود ، شعری که محمد حسین عاشقش بود و بارهای بار در خانه ، در معراج در فکه خوانده و ما میاندارش بودیم و سینه می زدیم ، اما اینبارخودش میاندار بود فکر کنم این اولین باری بود که راضی راضی بود و آرام آن وسط هیچ چیز نمی گفت و به سینه زنی هیچ کس و به خواندن به هیچکس گیر نمی داد.مهدی،حامد،سید هادی و...همه بودند انگار که باز می خواست در آبانماه علم ستاد عالی شهید همت را دوباره علم کند، انگار هیات علمدار را دعوت کرده مسجد نزدیک خانه شان برای سینه زنی ،اصلا آن روز شبیه همه چیز بود الی روز خداحافظی محمد حسین

شهیدمحمدحسین محمدخانی شهادتت مبارک

بمناسبت سالگرد شهادت 

ارسالی دوست شهید

بیسیم چی

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۱۳
آبان

شهید مصطفی کریمی یکی از نخبگان جامعه افغانستانی و فارغ‌التحصیل رشته معماری از دانشگاه تهران بود که چندی پیش داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) راهی سوریه شد و در نبرد با تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید.
سکینه حمیدی، مادر مصطفی که پیش از این خواهر یک شهید بود و اکنون مادر شهید هم شده است در گفت‌و‌گو با خبرنگار «جوان» با اشاره به سابقه جهاد و شهادت در خانواده‌اش گفت: پیروزی انقلاب اسلامی بیداری اسلامی را در مناطق و کشورهای اطراف ایجاد کرده بود و فعالیت‌های پدرم به عنوان نماینده امام خمینی(ره) چون خار در چشم دشمنان شده بود، از این رو دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی نقشه ترور ایشان را کشیدند تا اینکه در حوزه‌ای در شمال افغانستان به همراه برادرم محمد حمیدی ایشان را به شهادت رساندند. وی افزود: امروز افتخار این را دارم که مادر شهید مدافع حرم مصطفی کریمی هم باشم.
مادر این شهید مدافع حرم در این گفت‌و‌گو از مردم می‌خواهد که در مراسم تشییع و ترحیم شهیدان مدافع حرم شرکت کنند تا این حضور پاسخی به افراد نا‌آگاه و ضد انقلاب باشد که طعنه‌های تلخ به خانواده‌های شهیدان مدافع حرم می‌زنند.
مراسم تشییع پیکر این شهید مدافع حرم دیروز(۹۵/۸/۱۲) ساعت 14 از مقابل مسجد امام حسن عسگری(ع) قم به سمت حرم مطهر حضرت معصومه(س)‌ برگزار و سپس در بهشت معصومه(س) به خاک سپرده خواهد شد. 

  • دوستدار شهدا
۱۳
آبان

شهید مدافع حرم کریم اصل غوابش متولد سال 48 از جانبازان 25 درصد هشت سال دفاع مقدس و ساکن اهواز بود که نوزدهم تیر ماه سال 94  در مقابله با نیروهای تروریستی داعش در تدمر سوریه به شهادت رسید.

همسر, فرزندان, داماد و نوه های این شهید والا مقام نیر در این دیدار صمیمی حضور داشتند. همسر شهید غوابش می‌گوید: بسیار دوست داشتیم که با حضرت آقا دیدار کنیم و این فیض نصیب ما شد و تسکینی برای دلمان شد. دیروز یک روز فراموش نشدنی و به یاد مادنی بود چون واقعا حس کردیم که در کنار  پدرمان قرار گرفتیم.من با دیدار حضرت آقا در نگاه اول بسیار منقلب شدم و گریه کردم و خوشحال شدم که توانستم روزی که انتظارش را می‌کشیدم را ببینم.نماز جماعت را پشت ایشان اقامه کردیم و بعد از نماز به صورت گرداگرد اطراف حضرت آقا به صورت صمیمی نشستیم.

او ادامه می‌دهد: من در دیدارم به حضرت آقا گفتم که شهید به شما ارادت خاصی داشتند و ایشان هم ما را مورد تفقد خود قرار دادند.سپس حضرت آقا بسیار صمیمی با فرزندان و دامادم صحبت کردند و فرزندان و نوه‌هایم را مورد محبت قرار دادند. 

مسلم نیسی داماد شهید کریم غوابش نیز از دیدار خود با حضرت آقا چنین می‌گوید:در دلها غوغا بود که چگونه با حضرت آقا دیدار داشته باشیم. در واقع این دیدار یک تسکینی بر روی قلب همه اعضای خانواده بود و دیروز این فرصت مهیا شد که آقا را زیارت کنیم. همه خانواده انتظار این همه محبت از حضرت آقا نداشتند. بارها اخبار و گزاراشی از دیدارهای محبت‌آمیز آقا با خانواده شهدا شنیده بودیم و در این دیدار واقعا به آرامش رسیدیم و این دیدار فراموش شدنی از ذهن ما نیست.

منبع: تسنیم

  • دوستدار شهدا
۱۳
آبان

پدر شهید وحید نومی گلزار

بار آخر که می خواست بره عراق اومد خونمون که از ما خداحافظی کنه

تو پارکینگ خونمون حدود دو ساعت باهم قدم زدیم و حرف زدیم که بتونم راضیش کنم نره عراق

هرچی استدلال آوردم و زور زدم نشد.

جوابام رو با آیه های قرآن میداد تا جایی که دیگه بهش گفتم باشه من تسلیمم.

اومدم بالا قبل این که خودش بیاد به مادرش گفتم من نتونستم قانعش کنم که نره خودش هم اومد بالا که با مادرش هم خدافظی کنه که مادرش هم شروع کرد به گریه کردن که نرو…

بعد بعنوان آخرین تیر ترکش بهش گفته بود تو بچه داری پدری اگه بلایی سرت بیاد تکلیف بچه ات چیه؟

که وحید برمی گرده می گه شما هستین شما نباشین همسایه ها هستن اینجا تبریزه شیعه هستن مردم مشکلی پیش نمیاد تازه اگر هیچ کدوم شما نباشین خدای شما هست.

ولی اونجا تو عراق ما با بچه هایی طرف هستیم که تکفیری ها همه اعضای خانوادشون رو جلو چشمشون سلاخی کردن و به خاک و خون کشیدن پس تکلیف اونا چی می شه؟

اونا کسایی هستن که بچه دو ساله رو با سرنیزه زدن به دیواراگه ما نریم با اونا بجنگیم میان سمت مرزای خودمون و این اتفاقات برا خودمون میفته اینا رو گفت و مادرش رو هم قانع کرد.

آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا