شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۱۷۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۶
آبان


شهید مدافع حرم 

حمیدرضااسدالهی

دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات عرب در دانشگاه تهران

متولد پانزده بهمن 1363

شهادت بیست ونه آذر 1394سوریه

یادگاران شهید

آقا محمد چهار ساله

و احمد آقا که هنگام شهادت پدر دو ماهه بود ..

✍حمید شعری را شبها در حرم حضرت زینب(س) می خواند و ناله می زد و می گفت:

" علوی می جنگم

مرتضوی می میرم

انتقام حرم زینب و من می گیرم

حسنی مذهبم

و حسینی آینم

من پای ناموس علی شاهرگم و میدم"

و در نهایت هم

ترکش به شاهرگش نشست.

لحظات آخر خون بدنش داشت تمام می شد. اصلا تقلی نمی کرد،

دوستی گفت

حمید اذان شده نماز بخون.

آرام آرام چشمهاش بسته می شد.

گفت حمید اربابت روز عاشورا تو معرکه نماز خوند توام باید وسط معرکه نماز بخونی،

به جای نماز بگو الله اکبر،

صدایش نیامد

ولی لبهایش تکان خورد

و اینگونه نماز خواند و به ارباب باوفایش رسید.

در قسمتی از وصیت نامه اش خطاب به پسرش نوشته است:

"محمد، زندگی کن برای مهدی،

درس بخوان برای مهدی،

محمد،

ورزش کن برای مهدی

و محمد،

من تو را از خدا برای خودم نخواستم

تو را از خدا خواستم

برای مهدی"

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


  • دوستدار شهدا
۱۵
آبان

قاسم شمخه، بازیکن 19 ساله تیم العهد لبنان روز پنجشنبه در مبارزه با تکفیری هادرغرب حلب به فیض شهادت نائل شد.

تصاویر منتشر نشده از قاسم شمخه در حاشیه فوتبال!

راستی!

اهل توجه باشی

زمین فوتبال هم می تواند سکوی پرتاب تو به سوی پروردگارت باشد.

هنیئا لک یا شهید الله 

بیسیم چی

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۱۵
آبان


بعدازظهرها که دور هم مینشستیم و چایی مادرمان را میخوردیم...همینطور که حرف تو حرف می آمد...یکدفعه انگشت اشاره اش را میگرفت سمت منو علی ...میگفت: با شما دوتام...از همین الان بگم بهتون...رقیه [اسم مادرمان] اسم دختر منه..

نبینم هیشکدومتون خودشیرین بازی در بیارین اسم دختراتونو بذارین رقیه ... رقیه یکیش مامانه...یکیشم دختر منه ...والسلام..

میگفتم : حالا بذار ریشات از این حالت یکی بود یکی نبود دربیاد...ما برات آستین بالا بزنیم...برات زن بگیریم...بعدش اونوقت جرئت داشتی برو به زنت بگو میخوام اسم مادرمو بذارم رو دخترم...

میگفت: اولا که به ریش نیس...مردم که نمیخوان به ریش من زن بدن!! دوما که رقیه که فقط اسم مادرم نیست...اسم دختر اربابمه...حالا زنم میخواد قبول بکنه...میخواد قبول نکنه...من اسم دخترمو میذارم رقیه...همینی که هست...

میگفتم : اگه اسمشو رقیه بذاری از گل نازک تر نمیتونی بهش بگیا...جدای از اینکه اسم نازدونه ارباب و گذاشتی رو دخترت...اسم مادرمونم هستا.‌‌..چپ بهش نگاه کنی...خودِ مامان چپ و راستت میکنه...

میگفت : نه بابا...خودم دلشو ندارم...اصلا...نه نه ...نمیتونم....روضه های حضرت رقیه جلوی چشمامه...مگه میشه اصلا؟ مگه کسی میتونه ؟ 

همین الانش تحمل اذیت شدن مامان و ندارم...

دختر کوچولو که دیگه هیچی .... برای امین : 

امین جان ...برادر ...

خواهرت هنوز خاطرش هست که تو به کدام روضه ها حساسی...میدانم ...خیلی اذیتت نمیکنم...یادم مانده...حرم که میرفتیم...ناگهان اشک هایت میریخت...رد نگاهت را که میگرفتم...میرسیدم به دختر بچه هایی که با هم بازی میکردند...

میگفتم:امین از کی اینقدر دل نازک شدی؟ 

میگفتی:سه ساله به نظر می آیند...

روضه دختر سه ساله برایت نمیخوانم اما...

برای اینکه بدانی...

کمی روضه مادرمان را برایت میخوانم ...

میدانستی؟ مادرمان مداح شده ..صبح ها جارو دستش میگیرد ..میرود حیاط جارو شده را جارو کند ..تا چند لحظه هم که شده از دست مراقبت های آزاردهنده ما خلاص شود و ....

داستان کمرش را که میدانی!؟ دست به کمر...راه میرود...آرام...آرام...اشک میریزد و برایت لالایی میخواند ..میدانی؟ مادرمان شاعر شده؟

اشک میریزد و منظوم قربان صدقه ات میرود ...مادر است دیگر...م ا د ر 

مادر ... کارش شده...راه برود ...عکس هایت را ببوسد ...جانِ بانو رقیه (سلام الله علیها) مادرت را دریاب ...

شهید محمدامین کریمیان

شیخ مرتضی

کانال شهید حجت الاسلام محمد امین کریمیان

مدافع حرم حضرت زینب سلام الله

@shahidmohammad_amin_karimian

  • دوستدار شهدا
۱۵
آبان


مادر بزرگ ڪہ آماده مے شد، صدایش مے زد:

مهدی! بریم؟

مهدی خوشحال و خندان دست مهربان مادر بزرگ را مےگرفت و با هم راهے مسجد مے شدند.

بعد از مدتے مهدی شروع ڪرد بہ تمرین تڪبیر گفتن و ڪم ڪم شد مڪبر مسجد.مادر بزرگ با خوشحالے بہ پدرو مادر مهدی گفت : آخر و عاقبت این بچہ سعادت و خوشبختے است.

سال هاے پیش مادر بزرگ بہ رحمت خدا رفت و نبود تا ببیند مهدی با شهادت بہ سعادت رسید.

شهیـدمدافع حرم مهدی عزیزی

جـامـاندہ

رازمجنون

 https://tlgrm.me/yadegareshohada


  • دوستدار شهدا
۱۵
آبان

شهید مدافع‌حرمـ ابوذر امجدیان 

زمانی که از سر کار با موتورش برمیگشت من همش منتظر بودم که صدای موتور ابوذرو بشنوم برم کنار آیفون تا زنگ و بزنن.

 با اینکه کلید خونه همراهش  بود اما دوست داشت که من در خونه رو براش باز کنم.

وارد خونه که میشد با اینکه میدونستم خیلی خسته ست اما  وارد خونه که میشد آنچنان انرژی داشت و همش میخندید دیگه خستگی در ایشون احساس نمیکردم.

.میگفت خانومم من چایی رو دم میکنم ولی دوست دارم شما واسم چایی بیاری چایی دست شما یه مزه دیگه ای داره

دوست داشت همش کنارش بشینم و ازش دور نشم حتی آشپزخونه هم که میرفتم میومد کنارم و کمکم میکرد.

میگفت کنارم نیستی دلتنگت میشم.

توی کارای خونه خیلی کمکم میکرد نمیذاشت زیاد کار کنم بعضی وقتا یا باهم ظرف میشستیم یا اینکه نمیذاشت من بشورم خودش همه ظرفارو میشست میگفت کمی استراحت کنم بعدش بریم بیرون.

اکثرا پارک میرفتی با اینکه زندگی ساده ای داشتیم ولی خیلی خوشبخت بودیم با موتورهمه جا را میگشتیم.

روای همسر شهید

کانال‌شهیدابوذرامجدیان  

@shahid_abozar_amjadian

شهادت تاسوعای حسینی۹۴

بانکــ‌اطلاعات‌شهدای‌‌مدافـع‌حـــرمـ 

@Haram69

  • دوستدار شهدا
۱۵
آبان

چه بهترکه انسان به واسطه ی ریختن خون خودش بتواند به دین اسلام کمک کند چه چیزی بالاتراز این است که خیر دنیا و آخرت در پی دارد.

 البته این مطلب را بگویم که شهادت را به هرکس نمی دهند و خدا به بندگان ویژه ی خود می دهد و من این احساس را می کنم که لیاقت این امر را ندارم و از خدا می خواهم که این لیاقت را شامل من سر تا پا گناه و تقصیرکند. انشاء الله

به گفته شهید اهل قلم آوینی

 " اگر شهید نشدیم لاجرم باید مرد"

روحمان با یادش شاد ان شاءالله

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا



  • دوستدار شهدا
۱۵
آبان


آقامهدی خیلی خونگرم و مهمان نوازبود، همیشه میگفت اگریکی یکبار بیاد خونم

من 10  بارمیرم خونش،بایدهمیشه رفت وآمد و صله رحم برقرارباشه.

شهید مهدی طهماسبی  

شهادت۱۷خرداد۹۵

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69 

  • دوستدار شهدا
۱۵
آبان


پـروردڱارا 

واژه شهیـــد 

چیست ...!

ڪه روی 

هر جوانے میڱذارے 

این چنین زیبا میشـود 

اللﮩـم ارزقنا شهادت

ما را بنویسید فداے سر زینب 

خــــــــادم الشـــــهداء

@khadem_shohda

  • دوستدار شهدا
۱۴
آبان


پسرم، عزیزترینم به خود می بالم که فرزندی چون تو دارم و از خدای خویش از همیشه سپاسگزار وجود نازنینت هستم، امشب شب تولد توست، شبی که ستاره ایی به آسمان زندگیم افزوده می شود، کاش می شد امشب، فقط امشب در کنارم بودی و در کنارت بودم تا هر چه خوبیست نثارت کنم...

شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeharam_qom


  • دوستدار شهدا
۱۴
آبان

شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی از نخبگان یزدی و مسئول سابق بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد یزد بود که  سیزدهم آبان ماه سال گذشته در دفاع از حرم  حضرت زینب(س) و در مقابله با نیروهای تروریستی و تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل شد. از این شهید یک پسر 1 و نیم ساله به نام «امیرحسین» به یادگار مانده است. مادر, پدر, همسر, خواهران و فرزند این شهید مدافع حرم از جمله خانواده شهدایی بودند که با امام خامنه‌ای دیدار داشتند.

مادر شهید محمد خانی از حس و حال حضور خود در دیدار با حضرت آقا می‌گوید: برای دیدار حضرت آقا لحظه‌شماری می‌کردیم و خیلی خوشحال بودیم که به این دیدار دعوت شده‌ایم. حضرت آقا که قدم در جمع ما گذاشتند با وقار و آرامش خاصی از خانواده‌ها احوال‌پرسی کردند. هنگامی که آقا در حال ورود به اتاق بودند, ما جلوی در ورودی بودیم و امیرحسین اولین نفری بود که حضرت آقا دست نوازش بر روی صورتش کشید.رهبری بعد از یک گفت‌وگوی کوتاه رفتند که برای نماز آماده شوند، اقتدا به ولی امر مسلمین جهان نمازی وصف ناشدنی را برایمان هدیه آورد.

وی در ادامه می‌گوید: بعد از اقامه نماز  هنگامیکه برای دیدار آماده می‌شدیم آرامش خاصی به ما دست داد و این آرامش بیشترین آرامشی بود که نسبت به قبل داشتم.اکثر خانواده‌ها از شهرهای مختلف  آمده بودند.حضرت آقا در خصوص شهدا برای ما صحبت کردند و گفتند همه شهدا برای ما عزیز هستند و به شهدا بویژه شهدای مدافع حرم افتخار می‌کنیم. زمانی که نوبت رسید تا با حضرت آقا گفت‌وگو کنیم, ابتدا پدر شهید با حضرت آقا صحبت کردند و  انگشتری که قبلا محمدحسین شهید برایش خریده بود به آقا تقدیم کرد.حضرت آقا فرمودند «چون برای شهید است پیش خودتان نگه دارید» ولی با اصرار حاج آقا, حضرت آقا پذیرفتند اما یک انگشتر دیگر به عنوان هدیه به دست پدر محمد حسین کردند.

مادر شهید محمد خانی ادامه می‌دهد:لحظه دیدار با رهبرمعظم انقلاب اسلامی وصف‌ناشدنی است. دل‌ها طوفانی و چشم‌ها آسمانی می‌شود. خیلی خوشحال شدیم که آقا را دیدیم و با دیدن آقا به وجد آمدیم و بی‌اختیار اشک از چشمانمان جاری شد. حس و حال عجیبی دراین جلسه حکم فرما بود و زبان از گفتن حس و حال قاصر است. نکته بسیار قابل توجه این که رهبر معظم انقلاب  با حوصله تمام  به حرف و سخن همه از کودک گرفته تا بزرگ و آقا و خانم با طمأنینه‌ کامل گوش می‌دادند.

مادر شهید مکثی‌ می‌کند و می‌گوید: عکس شهیدمان را به پیشگاه حضرت آقا تقدیم کردیم و حضرت آقا بر روی عکس نوشتند «سلام خدا بر شهید عزیز».

  • دوستدار شهدا