شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۱۲۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱۰
مرداد


پدری که به جشن تولد یک سالگی تنها دخترش نرسید

شهیدمدافع حرم سجاد دهقان

متولد یازده خرداد ۱۳۶۲ کازرون

شهادت ۱۳۹۴/۱۱/۱۶سوریه

یادگاران شهید

حامد چهارساله

حانیه متولد:۱۳۹۳/۱۱/۲۸

@mighat201

  • دوستدار شهدا
۱۰
مرداد


 همسرشهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی:

 حال عجیبی داشت. همه کارها و رفتارهایش متفاوت شده بود. هر روز غسل شهادت می‌کرد.

می گفت: تو شاهد باش که من هر روز غسل شهادت می‌کنم به عشقِ رسیدن به شهادت. 

دائم الوضو بود.

زیارت عاشورا می‌خواند و  حدیث کسا! مدام با خودش نوحه زمزمه می‌کرد. روضه می‌خواند، روضه حضرت زهرا(س) و حضرت ابوالفضل(ع)

یک روز به من گفت:می‌خواهم حرفی بزنم، ولی باید به قم برویم. 

گفتم: چرا قم؟ این همه راه برای یک حرف؟ خب همین جا بگو. 

گفت: نه، باید برویم قم.

 خیلی ناراحت بود که همراهی‌اش نکنم. به قم که رسیدیم اول رفتیم زیارت، بعد قرار شد فلان ساعت دم درب اصلی حرم همدیگر را ببینیم. بعد از قرارمان، مرا به قبرستان شیخان قم برد.اول شروع کرد به صحبت درمورد آخرت

از اینکه دنیا زودگذر است، اینکه اگر آدم عمر نوح هم داشته باشد، آخرش باید راهی آن دنیا   شود. 

من فقط گوش می کردم و تعجب کرده بودم از حرف هایی که می‌زد. حرفش به قبرستان شیخان و علمای مدفون در آنجا که رسید

گفت: من در این قبرستان دو حاجت مهم گرفته‌ام. الان هم آمدم یک حاجت دیگرم را بگیرم.گفتم: چه حاجتی؟

مکث کرد! گفتم:  من همسرت هستم، باید بدانم. بگو. فکر کردم الان درمورد خانه و... می‌خواهد حرف بزند. دوباره پرسیدم: چه حاجتی ؟

 گفت:شهادتم...!

 گفتم: چرا شهادت؟

ان شالله سایه‌ات سالیان سال بالای سرمان باشد.

بعد از اینکه حاجتش را عنوان کرد، شروع کرد از مصیبت‌های حضرت زینب(س) برایم گفت.

 گفت: خودم را نمی‌بخشم که اینجا هستم و حرم خانم مورد جسارت واقع شده است. ‌سوریه خط مقدم کشور ماست،اگر ما برای دفاع آنجا حاضر نشویم، خون این همه شهید پایمال می‌شود.

 این صحبت ها دوماه قبل از شهادتش بود 

من به او گفتم: فکر بچه‌هات ، فکر من را کردی؟ خودت می‌دانی تا الان چقدر از سوریه شهید آوردند. آنجا امن نیست. 

《 به من گفت: همه این حرف‌ها را قبول دارم، ولی روز قیامت چطور به چشمان خانم حضرت زهرا(س) نگاه کنم؟ حضرت زینب(س) مظلوم است در سوریه. تو نباید مثل زنان کوفی باشی که پشت مسلم را خالی کردند.

می‌خواهم مثل همسر زهیر باشی و عاقبت بخیرم کنی.از من هم خواست اگر به شهادت رسید زینب ‌وار زندگی کنم. 

گفت: اگر کربلا زنده شود، اجازه نمی‌دهی من در رکاب امام حسین(ع) باشم؟

 گفتم: اگر شهید شوی؟

نگذاشت جمله‌ام تمام شود، گفت: قرار نیست هرکسی سوریه می‌رود شهید شود، یکی را می‌شناسم 15 بار رفته و سالم برگشته. خلاصه با هر دلیل و برهانی بود، راضی‌ام کرد.

@Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۱۰
مرداد

بـرگـی از خـاطرهۦ رزمنـده فاطمـی با

شــهید والـا مقــام

شهید حسین فیاض

یادش بخیر شهید حسین فیاض برادر کوچکترم بود و به همراه شهید مهدی نظری بچه شوخ و شرور گروه پنج نفره ما بود و به قول بچه ها شرور یک اسمش بود.

همانطور که گفتم من به همراه سید احمد حسینی، حسین فیاض و مهدی نظری از قم اعزام شدیم که سید اسحاق به ما ملحق شد، وقتی که سید احمد از پادگان برگشت نفر سوم یعنی حسین فیاض به من بیشتر نزدیکتر بود، حسین فیاض چون در ایران رشته رزمی، کار می کرد در آموزشی از هر آموزشی سر بلند بیرون می آمد، یادش بخیر بچه شوخ طبعی بود و خیلی دیوانه.

در میدان جنگ چون من بزرگتر بودم از من اجازه می گرفت و می گفت اولین نفر بذار من بروم، یاد آن روزها بخیر دیوانه حضرت فاطمه زهرا بود یک سربند یا زهرا بر سرش می بست یا زهرا گویان به سمت جلو حرکت می کرد.

بخداوندی خدا شعار نیست دیوانه خانم فاطمه الزهرا بود ... چند باری باهم شناسایی رفتیم و چند باری هجوم و به کمک خدا و ائمه و دوستان سربلند برگشتیم.

یادش بخیر علاقه شدیدی به خواندن زیارت عاشورا داشت و بیشتر وقت ها زیارت عاشورا می خواند. 

یاد آن روزبخیر که از قم می خواستیم اعزام شویم در هفتاد ودوتن رو به حرم حضرت معصومه کردیم ، من به همراه سید احمد و مهدی گریه می کردیم و می گفتیم یعنی ما به درجه شهادت می رسیم ناراحت بودیم که آیا لیاقت پیدا می کنیم یا نه... ولی شهید حسین فیاض می خندید و می گفت دلتان بسوزد حالا اول یا دوم یا آخر من ایمان دارم که مرا بی بی قبول کرده است و به آرزویم می رسم.

دو دوره در اطلاعات شناسایی بودیم تا شهید حسین فیاض و شهید مهدی نظری به پیاده نظام انتقال داده شدند و من ماندم با سید اسحاق در اطلاعات شناسایی تا روزی که در هجوم ملیحه از نیروی شناسایی کمک خواستند و من به همراه سید اسحاق و چند برادر دیگر به کمک نیروی پیاده نظام رفتیم به مقر شان که یادش بخیر شهید سید مصطفی موسوی هم باما بود.

بخدا روزآخر رو یادم نمی رود که حسین فیاض انگار که نه انگار به جنگ دشمنان می رویم با همان رفتار و اخلاق شوخ طبعی خود بچه ها را می خنداند و شوخی می کرد.. در آن روز من با حسین فیاض کمی ناراحت بودم و کمی ازش دلخور یادش بخیر شوخی می کرد و مسخره بازی می کرد که از دل من این دلخوری را برطرف کند.

 تا این که وارد منطقه شدیم در داخل یک گاوداری نشسته بودیم که آخرین نقطه بود یعنی نقطه #رهایی که ناگهان شهید مهدی نظری آمد به من گفت جندب به دل من آمده است، حسین نذار بره جلو من به دلم  آمده که شهید می شود.

فردا مرخصی حسین است بزار مرخصی بره رفتم پیشش اول دلجویی کردم و گفتم حسین ببخش صورتش را بوسیدم و گفتم اشتباه از من بوده و با همون لحن شوخ طبعی گفتم دیونه نمی خواد جلوبری من جای تو میرم حسین پیکا زن بود و مهدی هم کمکی حسین در گروه یک و من هم آرپیچی زن گروه دوم بودم گفتم حسین من پیکا زن میشوم و مهدی هم کمکی من ، مهدی به دلش اومده که تو شهید میشوی فردا مرخصی تو است.

گفتم جان داداش نرو که حسین فیاض با همان لحن شوخ طبعی خود گفت تو حسودیت می شود من از تو زودتر می خواهم شهید شوم گفتم حسین فردا مرخصی توست ،گفت من میرم ،که ناخودآگاه عصبانی شدم و یه کشیده تو صورتش زدم...

 گفتم تو چشم انتظار داری یک حرف زد بخداوندی خدا دیگه زبونم بند اومد

 گفت:

آقام حسین با طفل شش ماهه اش در کربلا چشم انتظاری عباس بودند ابوالفضل عباس از خواهر و برادر از همه کس خود گذشت تا به هدف خود  یعنی زنده نگه داشتن اسلام برسد... از همه کس خود گذشت... من که به گردپای یل کربلا عباس نمیرسم چشم انتظاری خانواده ام در برابر آقا هیچ است...

"چشم انتظاری آقام ابی عبدالله یا فداکاری عباس کار من در برابر کارهای آن ها هیچ است."

خیلی حرف بزرگی است هیچ حرفی نزدم تا وارد عمل شدند ، گروه یک وارد عمل شد... که پشت بیسیم شنیدم زمین گیر شدند یکی از بچه ها به اسم  "سید رضا" زخمی شده بود فرماندیمان دستور داد تا زخمی را ببرم عقب ،بردم و برگشتم تا نفسی تازه کنم ،دیدم مهدی که همراه حسین بود زخمی و لنگ لنگان عقب آمده بود مهدی را بردم عقب در راه عقب تک تیرانداز راه را کمی سخت کرده بود

چون دوان دوان به عقب رفته بودیم کمی خسته شده بودم تا به نقطه امن رسیدیم دیدم مهدی زد زیر گریه گفت: تورو خدا برو حسین زمین گیر شده است.

با عجله جلو رفتم به نقطه آخر رسیدم نفسی تازه کردم که پشت بیسیم گفتند علمدار داریم سید اسحاق رفت که علمدار رابکشند عقب رفت برگشت من رفتم طرفش با کشیده زدم تو صورتش و گفتم بی اجازه چرا رفتی جلو که یک دفعه زد زیر گریه گفت: رفتم پیکر حسین بکشم عقب

بخدا انگار آسمان روی سرم خراب شد دیوانه شدم گونی تی ان تی را به پشت گرفتم با پای برهنه رفتم به طرف دشمن، که یکی از بچه ها جلو من را گرفت گفت: لااقل حرف برادر کوچکترت یعنی حسین فیاض راگوش کن که می گفت: در هر شرایطی حق نداری مفت شهید بشوی باید قبل از شهید شدنت چندتا از اون حرم زاده ها را به درک واصل کنی... یادش بخیر مردانه شهید شد دومین نفر گروه پنج نفره ماهم از ما پیشی گرفتند....

رفتند جانشان را برای اسلام فدا کردند یاد و خاطره اش بخیر...

یادش بخیر شرور گروه پنج نفره ما شهید حسین فیاض و شهید مهدی نظری بود همیشه باهم دیوانه بازی می کردند همه می شناختند وقتی وارد جایی می شدند همه می گفتند خدا به ما رحم کند دو شرور وارد شدند

بخدا روزی که به درجه شهادت رسیدند خیلی احساس تنهایی می کردم شما رفتید و عشق بازی کردید جان را فدا کردید ، من ماندم بی لیاقتی و یک عمر افسوس....

روحـــش شـاد و یـادش گـرامــی

راوے: جنـدب

گروه فرهنگـے سـرداران_بے_مـرز

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ

  • دوستدار شهدا
۱۰
مرداد

ازش پرسیدم این چیه سنجاق کردی رو سینه ت ؟

لبخند زد و گفت :

این باطریه

نباشه قلبم کار نمیکنه 

شهید هادی ذوالفقاری

@jamondegan

  • دوستدار شهدا
۰۹
مرداد

خالد الخطیب خبرنگار شبکه تلویزیونی راشا تودی (روسیا الیوم) در حال پوشش

 اخبار عملیات ارتش سوریه بر علیه داعش، در منطقه "السخنه"  در بادیه شام

 به شهادت رسید و تصویربردار این شبکه نیز مجروح شد.

  • دوستدار شهدا
۰۹
مرداد


درد دارد دویدن و نرسیدن..

که دویدن ما درجا زدن است...

به قول شهید آوینی تنها کسانی مردانه می‌میرند که مردانه زیسته باشند...

شـــــــهادت را نمےخواهیم و به خیال خودمان عاشق شهادتیم...

بسنده کردیم فقط به عکس های چسبانده شده ی دیوار اتاق!

عکس و دلنوشته شهدایی که فقط پست اینستاگرام شد!

کانال تلگرامی که پر شد از صوت و روایت شهدا!

و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه  شهید را درک نکردیم...

نفهمیدیم که 

شهادت تنها برای شهیدان است...

که آسمان و خاک این عالم شهادت می دهند به برای خدا شدن شهیدان...

نخواستیم شهادت را؛

اگر مےخواستیم مےدیدیم هر مکان و زمان که باشیم شهادت ما را در بر خواهد گرفت...


به یاد صحبت های حاج حسین یکتا در ظهر عاشورا ی فکه:

اگر شهادت را می خواستیم!

در شیراز هیئت رهپویان وصال هم باشی به شهادت میری...

در شمال تهران هم باشی،شهید صیادشیرازی میری...

در وسط بازار هم باشی،شهید لاجوردی میری...

وسط این رمل های فکه بعد از جنگ هم باشی، سیدشهیدان اهل قلم میری...

مصطفےاحمدےروشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های تهران به شهادت میری...

شهادت را بخواهیم...

اگر خادم الشهدا باشیم...

شبیه شان می شویم...

نه به حرف ، در عمل...

شهیدانه زندگی کنیم که شهید می شویم...

و حالا باید گفت:

زیر چرخ اتوبوس زائران شهدا در پارکینگ طلاییه ، هم باشی!

شهیدحجت الله رحیمی

خادمه الشهدا در فضای مجازی،در حله عراق هم باشی؛

بعد زیارت اربعین...

شهیده توران اسکندری میری...

نسئل الله منازل الشهدا

کانال شهید احمد مشلب

@AhmadMashlab1995 

  • دوستدار شهدا
۰۹
مرداد


همرزم شهید سید جاسم نوری :

سید جاسم کارهای خیلی خوبی از لحاظ اطلاعات شناسایی در عراق انجام داد و به کار شناسایی نظم خاصی بخشید. 

در اواخر حتی می خواست آنجا یک لشکر مستقل به نام «سادات نور» از سادات داوطلب خوزستانی راه اندازی کند که به شهادت رسید. 

از بارزترین کارهای ایشان در بحث سوریه این بود که بخشی از نیروهای دو گروه داعش و النصره را با هم به اختلاف انداخت. با اولین درگیری ها بین سران داعش و النصره، تلفات خوبی از آنها گرفته شد.

 شهید نوری باهوش، زیرک و بانفوذ بود.

 تدابیر مثال زدنی ایشان در عراق و سوریه همچنان هم اجرایی می شود.

 سید جاسم در عراق شروع به ساماندهی نیروهای شعبی یعنی همان نیروهای مردمی کرد.

"یکی از اصلی ترین ویژگی های سید جاسم را می توان تعهد به کارش دانست. انسان با تقوایی بود. 

پیش نمازی که قنوت نمازهایش هرگز از یاد نیروها نمی رود.

@Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۰۹
مرداد

"به نام خدا"

سلام بر مرامِ جوانمردان هنرمند بى ادعا، جناب آقاى ایرج نوذرى؛

که ساده و بى ریا، فارغ از هیاهوى دوربین هاى عکاسى، بى غرور و تکبر، میهمان صمیمى خانه مان شدند. همان هایى که احساس رضایت الهى را در شکفتن گلِ لبخند بر لب هاى  فرزندانمان مى دیدند.

و سلام بر خانم حدیث فولادوند؛

بانویى که گویا سال هاست من را مى شناسد. ساده، صمیمى و مهربان میهمان خاطرات من شدند و اشک بر گونه مى غلتاندند ...

و اما اشک بر گونه هاى تواضع و فروتنى شان، صدق گفتارى بود از جناب آقاى ایرج نوذرى در پایان خاطرات ما از روز خاکسپارى آقا مرتضى که، "هیچ کس در این مدت زمانی نمی توانست برای من صحبت کند و اشک من را در بیاورد".

استجابت دعا باشد بر دست هاى تمناى دعاى آقاى حامد محضرنیا و دست هاى آقاى نوذرى که بر پشت على فرزند شهید مى کشیدند ...

دعاى عاقبت بخیرى از مزار شهیدمان بدرقه راه میهمانان صمیمى خانه مان؛

همان هایى که به مرام جوانمردى عباس (علیه السلام) اقتدا کردند.

آرى؛ مى توان اطراف خود را دید، مى شود کسانى را که مى کارند تا بقیه استفاده کنند حس کرد. مى توان درک کرد وقتى کسى براى هدفى والا و بزرگ قدم بر مى دارد از شیطان الگو نگرفته و پرچمدار او نشد. 

آرى؛ مى شود وقتى مقتداى مرامش عباس ابن على (علیه السلام) باشد.

مى شود همه مان همین هدف را داشته باشیم. می شود خانواده ی شهید را با حرف ها و نیش و کنایه ها به اسارت نبریم. مى شود با پرورش صفات پاک انسانى در روح، همه چیز را از پنجره چشم مادى نبینیم. مى شود دنیا را از پنجره پاک و زلال ببینیم و به جاى کشت بذرهاى کینه، کنایه، دورنگى و تهمت، به زندگى پاک بقیه نگاه کنیم و مانند آنان سبکبال شویم.

آرى؛ مى توان به جاى سنگین کردن دنیاى مردم، خود را سبکبال کنیم.

مگر نه آن است که، پروردگارمان این همه زیبایى، این همه صفات خوب و پاک را آفریده است که انسان سبکبال شود و رسم پرواز بیاموزد، رسم رستگارى را. پس چرا؟ چرا؟ ...

 @labbaykeyazeinab

  • دوستدار شهدا
۰۹
مرداد

 

خاطرات شهید  محمد احمدى جوان 

بسم رب العشق

مثل شهدا من اهل پرواز شدم 

در معرض پایان,ولی آغاز شدم 

ما را به کجا کشیده عشق حرمت 

ایرانیم و سوریه سرباز شدم 

اگه بخوام از ویژگی هاش بگم باید بگم لبخند عضو لاینفک صورتش بود و از صورتش پاک نمیشد

الحق که لبخندم بهش میومد...

همیشه کاراشو با عطوفت جلو میبرد... چندوقتی بود مادروخواهرش اصرار میکردن که:وقت زن گرفتنت رسیده تا کی میخوای مجرد بمونی؟! اونم برای اینکه هم مادرشو ناراحت نکنه و هم بحثه ازدواجو عوض کنه میرفت تو جلد شوخی و با خنده میگفت: منم میخوام مثل شهید چمران از لبنان زن بگیرم...اینا رو با همون لبخند میگفت

انگار محمد  میدونست که به زودی پر میزنه به سمت بالا برای همین از ازدواج دوری میکرد تا با شهادتش رفیق زندگیش رو تنها نذاره...

@jamondegan

  • دوستدار شهدا
۰۹
مرداد

شهید مدافع حرم

حمید قنادپور

در همان مکانی به خاک سپرده شد که نشسته و برای دوست شهید مدافع اش (مصطفی رشیدپور)

فاتحه می‌خواند.

گلزار شهدای اهواز

شهادت:۲۷خرداد ۹۶ حمص

 @jamondegan

  • دوستدار شهدا