شهدای محرم
شهید ابوذر امجدیان اولین شهید مدافع حرم شهرستان سنقر.استان کرمانشاه
تولد : ۲۸ مرداد ۱۳۶۵
شهادت: ۱ آبان ۱۳۹۴ مصادف با تاسوعای حسینی، حلب
همسر بزرگوار شهید ابوذر امجدیان :
خانواده خودم خیلی مخالف بودند که او برود. ابوذر از رفتن به سوریه و مدافع حرم شدن برایم بسیار صحبت میکرد. من اما بیقراریهای خودم را داشتم و راضی نمی شدم.
بار اول بی خبر از من رفت. ابتدا من را به مناسبت عید قربان به روستا آورد و گفت که باید برای مأموریت به شمال برود. من هم چند روزی در منزل پدری ام ماندم. بعد از چند روز با من تماس گرفت و از من خواست که کاغذ و خودکار آماده کنم تا آنچه میگوید را یادداشت کنم. همانجا فهمیدم که قصد رفتن به سوریه دارد. دلم لرزید و گوشی را زمین گذاشتم و شروع کردم به گریه کردن. در نهایت راضی شدم که برود. پدرش مخالفتی با رفتنش نداشت اما مادرش بی تاب بود و گریه می کرد.
وقتی مخالفت می کردم، می گفت: دستور ولایت است.
حسین زمان یاری می طلبد.
می گفت من کرمانشاهی هستم، با غیرتم باید برای دفاع از اسلام برای دفاع از عمه سادات بروم.
روز آخری که از هم جدا شدیم برایم با لهجه کرمانشاهی شعر می خواند و می گفت : موقع عصر دیدمت.ای کاش نمیدیدمت!
با من شوخی می کرد و می خندید. اما آرام و قرار نداشت. دلش را کنده بود برای رفتن.
قبلاً مأموریتهای داخل کشور که میرفت قسم می خورد که سالم برگردد. ولی برای رفتن به سوریه به ابوذرم گفتم که قسم بخورد سالم برمیگردد اما او قسم نخورد و گفت سلامتی من را از خدا بخواه. من هم در جوابش چیزی نگفتم. وقتی رفت تهران تا از آنجا به سوریه برود برایم پیامک زد
: «سلام عزیز دلم دارم میرم فرودگاه دوستت دارم.»
این پیامک آخرش بود. وقتی خواندمش احساس کردم دیگر او را نخواهم دید.
هرگاه از مسئولیتش می پرسیدم طفره می رفت و پاسخ نمی داد. وقتی می گفتم درجهات چیست؟ می گفت، من سرباز امام زمان هستم.! با شهادتش متوجه شدم چه درجهای دارد.
راست هم میگفت سرباز آقا بود که در رکاب مولایش در روز جمعه به شهادت رسید و در روز جمعه تشییع و به خاک سپرده شد و چهلمین روز شهادتش با اربعین اباعبدالله مقارن شد.
@Agamahmoodreza
85355 حسین ارام جانم, [۰۳.۱۰.۱۸ ۱۹:۳۶]
[Forwarded from آقامحمودرضا (حسین نصرتی)]
💠ابوذر ۱۷ مهرماه ۱۳۹۴ راهی شد.
۱۴ روز در منطقه بود که به شهادت رسید. تاریخ اول آبان ماه ۱۳۹۴مصادف با تاسوعای حسینی و همچنین مصادف با سالگرد ازدواجمان.
آن روز حال عجیبی داشتم. دائم در خانه راه میرفتم. روز تاسوعای حسینی بود. آشفته بودم و از چشمانم اشک می آمد. روز بعدش هم که عاشورا بود و من حالم بدتر شده بود. برای جاری ام از خاطراتم با ابوذر می گفتم. من بی خبر از شهادت ابوذرم برایش اشک می ریختم.
🌷ابوذرم روز جمعه شهید شده بود. اما ما روز دوشنبه از شهادتش مطلع شدیم. دوشنبه صبح همراه برادرم به خانه مادر شوهرم رفتیم و مادرم را آنجا گریان دیدم. تازه متوجه شدم چه اتفاقی افتاده باور نمی کردم چون سالگرد ازدواجمان زنگ زد و تبریک گفت. بعد هم به من گفت تا پنج روز دیگر نمی تواند تماس بگیرد. من منتظر تماسش بودم که خبر شهادتش را دادند.
🌷دوستش می گفت لحظات آخر آب برایش بردم و او نخورد، با لب تشنه به دیدار اربابش امام حسین(ع) رفت.
🆔 @Agamahmoodreza
85355 حسین ارام جانم, [۰۳.۱۰.۱۸ ۱۹:۳۷]
[Forwarded from آقامحمودرضا (حسین نصرتی)]
[ Photo ]
دلتنگ که می شوم با او هر لحظه صحبت می کنم.
به تلفن همراهش پیام می دهم ولی او دیگر جواب پیامکهایم را نمی دهد.
هنوز هم منتظر تماسش هستم. هر جا می خواهم بروم می نویسم و از او اجازه می گیرم و می گذارم روی لباسهایش.
می روم سر مزارش و با او حرف می زنم و از کارهایم می گویم. سر سفره که مینشینم خیلی جای خالی اش را حس می کنم.
🆔 @Agamahmoodreza