حماسه بانو: انتظارعلی آقا از شما بعنوان زن در مورد کار خونه چی بود؟ برخوردش چگونه بود؟
همسر شهید:طبق تعریفای مادرشون از زمان مجردی هم از اون آدمایی نبود که ایراد بگیره ...منظم و مرتب بود و دوست داشت همه چیز مرتب باشه ولی اگه نبود، ابراز ناراحتی نمیکرد. همیشه میگفت من خیلی مهمون دوست دارم،مهمان نواز بود. دوست داشت همیشه خونه پر از مهمون باشه . واقعا هم همینجور بود. سر راهش که میومد خونه اگه رفیقی ، آشنایی میدید، دستش میگرفت میاورد خونه.
بخشش و کرمش هم زیاد بود. واقعا سخاوتمند. مثلا اگه یه لباس نو میخرید میپوشید، تا یه نفر بهش میگفت علی لباست چقدر قشنگه! سریع میومد خونه لباس رو درمیاورد وتا میکرد و به طرف هدیه میداد! ساعت، انگشتر، هرچی داشت...
حماسه بانو:اخلاقش تو خونه چطور بود؟
همسر شهید: خیلی آروم و مهربون بود. نگاهش یا صداش. هیچوقت صداشون رو بلند نمیکردند و اخم نمیکردند همیشه لبخند زیباشون رو روی چهره شون میدیدم. همیشه در همه حال میخندید. از هیچکس اصلا ناراحت نمیشد، از هیچکس کینه به دل نمیگرفت، حالا بدترین آدم هم باشه، در حقش بدی کرده باشه، باز در مقابلش که قرار میگرفت، لبخند میزد. یاد ندارم در طول زندگیمون باهم دعوا کرده باشیم یا با هم قهر باشیم. اصلا! حالا سو تفاهم پیش میومد تو زندگی، ولی وقتی یه بحثی پیش میامد، به محض اینکه به صورت همدیگه نگاه میکردیم، باز به هم لبخند میزدیم، تو زندگی ما اصلا از قهر و کدورت و تیرگی نبود. از نگاه همدیگر حرف همو میفهمیدیم. لازم به توضیح و حرف زدن نبود.. واقعا توفیق الهی شامل حالم شده بود که در کنار چنین انسانی زندگی میکردم و حالا که ایشون نیستن ناراحت میشم و میگم چرا خدا واقعا سعادت نداد که بیشتر در خدمت ایشون باشم.
حماسه بانو: خاطره ای از مسافرت هاتون دارید؟
همسر شهید: خیلی خوش مسافرت بود و خیلی هم زود اقدام میکرد. مثلا یه روز گفتم هوای امام رضا کردم. سریع رفت زنگ زد آژانس بلیط مشهد گرفت. اومد گفت ساکت رو جمع کنم بریم مشهد. تو مسافرت هم نمیذاشت چیزی به دلمون بمونه. میگفت هرچی میخواید بگید . شاید این روزا دیگه تکرار نشن. یه روز تو مشهد از حرم اومدیم بیرون دیدیم یه مردی نشسته میگه نیاز به کمک هست. ما رد شدیم. یه ذره رفتیم جلوتر، علی گفت شما برید من میام.رفت یه ربع بعد اومد. گفتم کجا رفتی نگفت. خیلی اصرار کردم گفت رفتم به اون بنده خدا کمک کنم. چون تو گیر دادی مجبور شدم بگم نمیخواستم بگم که ارزش کار ازبین بره.
حماسه بانو: دست به خیر بودن...
همسر شهید: آره ..خیلی..اگه کسی از فامیل میخواست ازدواج کنه یا قدرت مالی نداشت، بدون اینکه به من که همسرشم بگه تا اونجایی که میتونست بهشون کمک میکرد که بعد تو مراسم ختمش اومدن بهم گفتم. یه خانمی اومده بود میگفت همیشه ماه رمضون میومد به چند تا خانواده آذوقه و پول میداد. ولی به هیچکس نمیگفت. ریا تو کارش نبود. چون جایگاه اجتماعی خوبی داشت و مسئولین میشناختنش ، چقدر واسطه میشد تا برا جوونها کار پبدا کنه و سرو سامون بگیرن. خیلی بزرگتر از سنش رفتار میکرد خیلی خودش رو مسئول میدونست. نسبت به همه..
حماسه بانو :شما مخالف این بذل و بخشش ها نبودید؟
همسر شهید: نه اصلا. از یه استادی شنیده بودم که کاری که برای خدا باشد، انسان نتیجه ش رو، هم در دنیا میبینه هم در اخرت. من به این حرف خیلی اعتقاد داشتم و مخالف نبودم.به همه کمک میکرد به دانش اموزاش یا حتی به هم رزماش تو عراق.بعضی دوستاش بهمون میگن شما نمیدونید علی اقا چه کارایی برا ما کردن؟ برا همینم از شهادتش و نبودنش، دوستاش شاید بیشتر از ما متاثر شدن. اصلا ارتباط اجتماعیش فوق العاده بود. با پیر و جوان. با کوچکتر و بزرگتر خودش. حتی با بچه ها. اصلا جوانها و نوجوانهایی که او از زمان جوانی خودش به سمت پایگاه بسیج هدایت کرده بود، الان همه رفتن پاسدار شدن. یه عده شون رفتن سوریه، یه عده شون دارن به کوچکترها آموزش میدن...خیلی کارها کرد. برا همینم برا تشییع جنازه ش خرمشهر غوغا شده بود. از کل خوزستان، مردم اومده بودن.
ادامه دارد
http://8pic.ir/images/7d6v94ph28w5fgbk550a.jpg
لینک عضویت در کانال خواهران مدافع حرم
telegram.me/molazemaneharam