شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۳۰۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۵
تیر

شهید مدافع حرم بشیر توانی 

من با آقا بشیر تو مسجد آشنا شدم چون خادم مسجد محله مون بود، آقا بشیر بر خلاف چهره جدیش خیلی قلب رئوفی داشت خیلی مهربون ودوست داشتنی، نماز اول وقت و به جماعت رو ترک نمیکرد، ایشون حتی تو هشت سال دفاع مقدس هم خدمت کرده.

آخرین باری که اومد ایران یه شهید مدافع حرم افغانستانی رو برای تدفین آوردن شهرمون آقا بشیر مجروح شده بود، با اون حال بدش دایم یا گریه میکرد و یا تو فکر بود وتومراسم تدفین شهید عقب ایستادبه مداح مراسم گفت

خجالت میکشم از مادرشهید چون پسرش با سن کمش شهید شده ولۍمن بااین سن هنوززنده ام شهیدنشدمآخرش هم به آرزوش رسید.

نقل از دوست شهید

شهیدبشیرتوانۍپور

شهادت (تیر۹۵/۴)

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حـــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram 

  • دوستدار شهدا
۱۵
تیر

شهید مدافع حرم آل الله علیرضاشمسی پور

شهادت۱۳اردیبهشت۹۵  عراق

نماز خوندن ایشون سر وقت بود، یکبار بیمارستان از اتاق عمل اومد بیرون تا بهوش اومد مهر خواست و خوابیده شروع کرد به نماز خوندن. محبوب بود تو نسل جوان و همه علاقه خاصى داشتن به ایشون.

همیشه در راهیان نورشرکت میکردن ، هر جا اگر کسى غیبت میکرد فورا شروع به امر به معروف میکردن.

همیشه میگفت نمیتونم مادر شهیدى رو ببینم که ٣٠ سال چشم انتظار پسرش مونده واسه همین رفت تفحص

مستشار نظامى تو سوریه بودن همینطور که سردار فرجى گفتن فرمانده تیپ فاطمیون بودن سوریه و تو آزاد سازى نبل و الزهرا نقش موثرى داشتن ، غواص و تیر انداز نمونه بودن و حکم دارن.

کانال شهید  @alirezashamsipor 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram

  • دوستدار شهدا
۱۵
تیر

حوالی عصر بود؛ سربازهای جیش سوری آرام آرام آماده می‌شدند که طبق برنامه‌ریزی روی پشت بام بروند و پست بدهند. کار هر روزشان بود؛ از مغرب تا صبح کشیک می‌دادند. غیر از من و یکی از دوستان که پرستار بود؛ بقیه از بچه‌های سوری و حزب الله بودند. مجموعاً 18 نفر میشدیم. یک ون دراختیار ما بودیم که هم با آن مجروح جابه‌جا میکردیم و هم موتور برق و...

پست امداد ما در روستای تلشغیب در منطقه نبل الزهرا برپا شده بود. با رزمنده‌های آن منطقه ارتباط خوبی داشتیم اما خدایی‌اش را بخواهید، قلباً با بچه‌های شیعه صمیمی‌تر بودیم اما در ظاهر مراقب بودیم که چیزی بروز نکند که دستور بود وحدت حفظ شود.

مدتی از شهادت سردار حیدری میگذشت. چند باری به روستا حمله شد اما بچه‌های زرهی پاتک را دفع کردند. تعدادی از محلی‌ها در روستا مانده بودند؛ شهر هنوز در محاصره بود و پست امداد ما تنها مرکز درمانی و بهداشتی آنجا بود به همین خاطر از اهالی روستا هم به ما مراجعه میکردند. بعضی‌هاشان مشتری ثابت ما بودند. یکی‌شان خانمی بود که ماه‌های آخر بارداری‌اش را می‌گذراند. در روستا نه قابله‌ای مانده بود نه دکتری نه امکاناتی برای زایمان. یکی از دعاهای ما در قنوتمان این بود که جنگ تمام شود و زودتر از آنجا برویم.

یک روز عصر داخل ساختمان بودم که دیدم خالد سر و کله‌اش پیدا شد. از دیدنش چشمانم برق زد. دیگر می‌توانست راه برود. خالد پسربچهء ده ساله، از اهالی روستا بود. در یکی از هجوم‌ها پایش مصدوم شده بود و به دلیل عدم رسیدگی یک آبسهء عفونی در پایش ایجاد شده بود که راه رفتنش را هم محدود کرده بود و با عصا راه میرفت. امکان انتقالش هم نبود چون هنوز خیلی از مناطق دست مسلحین بود. تصمیم گرفته بودیم که مداوایش کنیم. 14 روزی بود که هر روز می‌آمد. پانسمانش را عوض میکردیم و آنتی‌بیوتیک می‌گرفت. حالا دیگر تقریبا خوب شده بود و داشت بدون عصا راه میرفت. خوب شدن خالد به ما روحیه می‌داد. منتظر بودم که بیاد داخل که سروصدای حیاط توجه‌ام را جلب کرد. از آنچه میدیدم خشکم زد: پشت سر خالد چند جوان هم دویدند داخل حیاط. یکی‌شان خالد را از پشت گرفت و شروع کرد با داد و بیداد با او بحث کردن. عربی حرف میزدند و من نمیفهمیدم که چه میگویند. یک دفعه یکی از جوانها سیلی محکمی به خالد زد. خالد پخش زمین شد.  هنوز سرش را بلند نکرده بود که همان جوان شروع کرد با لگد به پهلوی خالد زدن؛ اما انگار آرام نمیشد؛ باورم نمیشد، پایش را گذاشت روی زخم پای خالد و محکم فشار داد. ما بهتمان زده بود، نمیدانستیم باید چه کار کنیم. بچهء بیچاره با چه زحمتی از جایش بلند شد، در حالی گریه میکرد با فریاد چیزی به جوان گفت. جوان دوباره لگدی به خالد زد و دوباره طفل بیچاره را نقش زمین کرد. خالد خودش را جمع کرد و جانش را برداشت و فرار کرد. جوان هم چند سنگ بزرگ حواله‌اش کرد. خالد در کوچه‌ها گم شد. هنوز گیج این اوضاع بودم که دیدم نادال اسلحه‌اش را برداشت و با چه عصبانتی دنبال آن جوان گذاشت. 

نادال از بچه های همان منطقه بود و ظاهراً از بگومگوهای آنها فهمیده بود که جریان از چه قرار است. فهمیدم به قصد انتقام میرود. سعی کردم با دمپایی مانع رفتنش شوم نشد از دستم گریخت. برگشتم اسلحه خودم را برداشتم و دنبال آنها دویدم توی کوچه. هر طوری شده بود میخواستم یک طرف دعوا را آرام کنم.

مردم از سروصدای ما لای درها را باز کرده بودند و کوچه را نگاه میکردند. تازه آن وقت بود که متوجه ظاهر خودم شدم: روپوش سفید به تنم و اسحله و دمپایی دستم...

ناامید و به قول خودمان آویزان برگشتم داخل ساختمان. آن شب نه خبری از خالد شد نه از نادال. با چه دلهره‌ای صبح شد.

صبح زود بود دیدم یکی صدا میزند: طبیب طبیب... نادال داخل چهارچوب در ایستاده بود با سر و وضعی آشفته؛ آن قدر که شب تا صبح را نگران این جوان پانزده ساله بودم، به محض اینکه چشمم افتاد به او شروع کردم به داد زدن... نه او متوجه حرف من میشد نه من توضیحات او را میفهمیدم.

مترجمی با ما بود از اهالی جنوب حلب. صدایش زدم و گفتم بیا از این بپرس از دیشب کجا غیبش زده...

مترجم کنار نادال نشست. نادال سرش را انداخته بود پایین؛ گریه میکرد و تعریف. میگفت: آن جوانی که دیروز خالد را به باد کتک گرفته، برادر خالد بوده است. آنها بردار بزرگتری هم داشتند که از مسلحین بوده است و در درگیریها کشته شده بود. حالا این برادر وسطی آمده بود تا نگذارد خالد تحت درمان به قول خودشان رافضی‌ها قرار بگیرد.

بعد از آن روز هیچ وقت خبری از خالد نشد. 

ضرب سیلی و لگد به پهلوی طفل و سنگباران کودکی مصدوم، هرچند خودش یکی از زخم‌هایی است که تا زنده ام التیام نخواهد یافت اما خودش التیام‌بخش زخمی دیگر شده است برایم: لا یوم کیومک یا اباعبدالله...

دم عشق دمشق

@labbaykeyazeinab

  • دوستدار شهدا
۱۵
تیر


شهید عظیم واعظی 

تاریخ ولادت   :  24 خرداد  1360

  تاریخ شهادت :     1   شهریور 1392

مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا مشهدمقدس می باشد .

لشکر فاطمیون

@sh_fatemi

  • دوستدار شهدا
۱۵
تیر

شهید عباس علیزاده 

تاریخ ولادت : 12 مرداد 1364 

تاریخ شهادت : 1 تیر 1393

مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا مشهد مقدس می باشد .

لشکر فاطمیون

@sh_fatemi

  • دوستدار شهدا
۱۵
تیر



تولد: 15 مهر 1363

شهادت: 10تیر 1392

محل شهادت: سوریه

مهمترین ویژگی مهدی که هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود اینه که,در همه حال به فکر مردم بود. بخصوص آنهایی که از نظر مالی در وضعیت مناسبی نیستند.

فقط هم مسایل مالی نبود هر کاری که از دستش برای باز کردن مشکلات مردم بر می آمد کوتاهی نمی کرد. همیشه می گفت:

«اسماء برایم دعا کن از نظر مالی دست و بالم آنقدر باز باشد تا هر کس که به من رجوع می کند نا امید برنگردانم و بتوانم بهش کمک کنم.»

آن موقع زندگی ما یک زندگی کارمندی بود و با کلی قسط.

البته در طول زندگی کمک هایش را مخفیانه و به دور از چشم من انجام می داد. بعد از شهادتش خیلی ها آمدند و از کمک های مهدی در حق خودشان گفتند.

همه اش هم کمک های مالی نبود خیلی ها برای اینکه کارشان در جایی درست شود می آمدند پیش مهدی و او هم از کمک دریغ نمی کرد.

راوی: همسر شهید

لاله های خاکی

@Lale_haye_khaki

  • دوستدار شهدا
۱۵
تیر

شهید مدافع حرم رضا کارگربرزی 

شهید در دوران تحصیلات جزو دانش آموزان ممتاز بود. اولین اولویت زندگی اش حتی در ابتدایی ترین سالهای تحصیل، درس بود. شهید  دانشجوی کارشناسی رشته مهندسی برق و الکترونیک بود، به گونه ای که شهید علاوه بر تلاشهای علمی و فنی در سطح دانشگاه، بلکه به موازات ایام تحصیل دانشجویی انجام پروژه های علمی ، تدریس در هنرستان ها ، آموزش خصوصی، ساخت و ابداع دستگاه های الکترونیکی را نیز در برنامه های خود داشت.

تا حدی که توانسته بود با استفاده از تجارب ایام تحصیل ، پشتکار و ذهن خلاقش در سالهای پاسداری اش بعنوان یه نیرو نخبه ، مخترع و پای کار ظاهر شود.

کانال شهید  @rezakaregarbarzi

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram

  • دوستدار شهدا
۱۵
تیر


بعداز صحبت‌هاۍ حضرت آقا تیتر مهمترین بحث‌هاۍ حضرت آقا را در تابلویش می‌نوشت ودنبال راهکارعملۍ براۍفرمایشات آقا، ولو درسطح دونفردرپی انجام آن بود.

شهیدعباس دانشگر

جوان انقلابی

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

 @Shohadaye_Modafe_Haram

  • دوستدار شهدا
۱۵
تیر


نهال، امروز بالاخره اون کلاه صورتی رو از طرف آقا هدیه گرفت. 

دخترشهید قاضی خانی 

خواهران مدافع حرم 

https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYYcpyMQs_Km0g

  • دوستدار شهدا
۱۵
تیر


پدر شهید، دختر شهید، پسر شهید

خانواده ای که در انفجار تروریستی "الکراده" به جمع شهدا پیوستند

قدرامنیتمون روبدونیم

دو تا فرشته ناز که توالکراده بغداد پر کشیدن

خدا ارهابیت نابود کنه انشالله.

روایت مهم جلال خالدی خبرنگار صدا وسیما از انفجار دیروز(95/4/14) بغداد 

در چهارده سال گذشته انفجارهای زیادی در بغداد و دیگر استان ها دیده ام و به خوبی میدانم خودروهای انفجاری پس از منفجر شدن موجب گودی بزرگی در خیابان ها میشوند که نشان دهنده حجم زیاد مواد منفجره بکار رفته در ان است اما انچه که در کراده رخ داد امر عجیبی است . شدت انفجار تا چند کیلومتری شنیده شد و حریق ناشی از انفجار چهارصد متری محل انفجار را کاملا نابود کرد به حدی که حتى اهن پاره ها را هم ذوب کرده است و دو طرف خیابان را به خرابه ای باور نکردنی بدل کرده است اما عجیب ان است این خودروی انفجاری هیچ گودی را در محل حادثه ایجاد نکرد ولی همه موجودات زنده و غیر زنده را تا شعاع چهارصد متری ذوب کرد . امروز و با گذشت دو روز از انفجار همچنان رفتن به طبقه سوم پاساژ (  اللیث )  دشوار است و حرارت ناشی از اتش سوزی  در این پاساژ بزرگ بحدی است که انگار صورتت را در فر نانوایی گذاشته ای و حتى ماموران اتش نشانی نیز نتوانستند تا کنون شعله های گداخته شده زیر خاکستر را خاموش کنند . لذا معتقدم داعش برای نخستین بار در انفجار کراده از مواد جدیدی استفاده کرده که هنوز جزئیات ان مشخص نشده است . هر چند دولت عراق در اقدامی جدید فقط ماموران امنیتی کراده را بازداشت کرده است اما تاکنون در مورد نوع مواد منفجره استفاده شده علیه این منطقه که شاید از نوع سوزان ( حارق خارق ) باشد سخنی نگفته است .

 نابِ جَهٰادىْ٨حِیفٰاراباموشَکْ میزَنیمْ

https://telegram.me/nabjahadi008/13529

  • دوستدار شهدا