شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۳۰۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۴
تیر

حماسه بانو: اخلاق اجتماعی و عبادیشون چطور بود؟

همسر شهید: بی ریا بود. ده سال طلبه بود ولی سختش بود لباس بپوشه. میگفت مسئولیت داره. خودش رو قابل لباس پیامبر نمیدونست. خیلی مراقب رفتارش بود. چون میگفت من در مقابل این لباس مسئولم، باید احترامش رو حفظ کنم.

نمیگذاشت نمازهاش رو من ببینم. میرفت تو یه اتاق دیگه که اتفاقا خیلی هم گرم بود. در رو میبست و نماز میخوند. خیلی هم نمازهاش طول میکشید.

با بچه های کم سن و سال دوست میشد تا به سمت مسجد بیاردشون. بچه هایی که ذاتا خوبن وممکنه اگه دوست خوب نداشته باشن به سمت بیراهه برن.

خیلی دلسوز و فداکار بود. هرکی از سید اصغر کمک میخواست کمکش میکرد. بعضی وقتا که کسی پول لازم داشت اگه خودشم نداشت، سعی میکرد از یه جایی براش جور کنه.

به رهبری و مقام ولایت فقیه هم علاقه داشت و هم احترام قائل بود. اگه تو خونه دراز کشیده و بود و یه دفعه تلویزیون آقا رو نشون میداد، سید اصغر بلند میشد مینشست.

برا رفتن به سوریه خیلی ذوق و شوق داشت. بهش میگفتم تو رو خدا یه کاری کن منم ببری. میگفت اولا که نمیذارن خانم ها رو ببریم. دوما اگه تو رو ببرم دیگه همه حواسم به تو هست. نمیتونم بجنگم.

میگفتم اگه رفتی اونجا شهید شدی دست و پاهات رو ببرند چی؟ میگفت بهتر ! اجرم اون دنیا بیشتره. گاهی هم باهاش شوخی میکردم میگفتم ببین اگه شهید شدی من نمیدونم به این خبرنگارا چی بگم. خودت یه متنی آماده کن بذار من بهشون بدم..

ما زیاد پیش هم نبودیم. حدود 40 روز تو خونه روستامون بودیم که بعدش رفتیم اصفهان...

حماسه بانو: بعد از رفتن ایشون به اصفهان چی شد؟

همسر شهید: ایشون رفتن دنبال خونه که بریم اصفهان. دو ماه طول کشید تا خونه گیرمون بیاد. تو این مدت سعی میکرد دو هفته ای یه بار بیاد بهم سر بزنه. بعد دو ماه که رفتیم اصفهان سر خونه و زندگیمون،  فقط دو هفته اصفهان بودیم. بعد دو هفته از سپاه تماس گرفتن که اعزام داریم. شبانه حرکت کردیم اومدیم روستای خودمون. همون روز مدارکش رو تحویل داد همون روز هم قبولش کردن و دوره آموزشی براش گذاشتن و اون چند روز تو سپاه موند. شب قبل رفتنش میدیدم که اون چقدر شوق رفتن داره و اصلا داره بال درمیاره. من میرفتم تو حیاط که گریه م رو نبینه. 25 آبان 94 رفتن. 20 روز بعد هم شهید شد...

حماسه بانو: چقدر زود...ایشونم مثل آقا ایوب آماده ی پرواز بودن...چطور خبر شهادتش رو فهمیدین؟

همسر شهید: هر دو دامادامون با هم رفته بودند. من خونه خواهرم بودم. شوهر خواهرم زنگ زد من گوشی رو گرفتم احوال سید اصغر رو پرسیدم ولی اون هیچی نگفت. بعد اومدم خونمون دیدم همه دارن میان خونمون. من باورم نمیشد. تا اینکه رفتم پیش بابام و گفتم راستش رو به من بگید . بابام زدن زیر گریه.. باز هم باورم نمیشد تا سه روز بعد که پیکرش رو آوردن من باورم نمیشد. گوشی دستم بود میگفتم الان زنگ میزنه. پیکرش رو که آوردن مردم روستا چند کیلومتر پیاده تشییعش کردن تا در یک یادمانی که از قبل برا شهدا ساخته بودن قرار گرفت..

حماسه بانو: اولین بار کی خوابش رو دیدید؟

همسر شهید: چند روز بعد از خاکسپاری. من قبل از رفتنش بهش گفتم از مهریه ام همش حلالت ولی سفر مشهد رو نمیبخشم. باید حتی اگه شهید شدی من رو با خودت ببری پیش امام رضا. میخواستم حسن استفاده کنم که اون دنیا یه چیزی داشته باشم.

چند روز بعد از شهادتش رفتم سرقبرش نشستم باهاش کلی حرف زدم و درد دل کردم. گفتم به دلم موند که باهم بریم پیش امام رضا...

اومدم خونه خوابش رو دیدم با یه آقایی اومد پیشم. گفت ایشون امام رضا هستن اومدم بهت خبر بدم ناراحت نباشی تو هم پیش ما هستی و جای سه تامون یه جا هست. این اولین خوابی بود که ازش دیدم که الحمدلله بهم یه مژده داد..

حماسه بانو: شما چطور با رفتنشن موافقت کردید؟ الان چطور با این غم کنار میاید؟

همسر شهید:چند‌ روز مونده به اعزام زنگ‌زدم‌ به مادرم‌ گفتم سید میخواد بره. مادرم ‌گفت انشاالله نبرنش. منم چون میدونستم ‌دعاهای مادرم پیش خدا مقبول میشه. گفتم‌مامان این دعا رو‌ نکنید. شاید قسمتشون شهادت باشه. اگه ما با دعاهامون مانع رفتنش و شهید شدنش بشیم‌، اون دنیا چطور جواب گوی سید اصغر باشیم؟ من بخاطر ارادتی که به مادرمون حضرت زهرا داشتم زبونم نمیگشت که بگم نره. به خودم میگفتم این همه همیشه دم از محبت به اهل بیت میزنیم، تو روضه ها خودمون رو میزدیم که امام حسین تنها بود، کسی کمکش نکرد. کاش ما اون موقع بودیم... خب الان وقت عمل بود و باید به اون شعاری که همیشه میدادیم عمل میکردیم. من از جداییش خیلی درد میکشم ولی به حضرت زهرا توسل میکنم و خودم رو آروم میکنم.وگرنه همه میدونن که وابستگی بین یه زن و شوهر جوان چقدر هست. و علاقه یک زن به همسرش چقدره..

حماسه بانو: بله دقیقا... اونم چه همسری! بهترین جوانان این کشور. خوش اخلاق ترین و مهربان ترین... مطمئنا زندگی با همچین انسان هایی شیرین ترین زندگی هاست. و ایمان بسیار زیادی میخواد که هر دو طرف از چنین زندگی ای دل بکنن. زنی که از همچین همسری دل میکنه و میذاره شوهرش بخاطر اسلام بره و قبول میکنه تا اخر عمر درد تنهایی رو به دوش بکشه اجرش کمتر از شهید نیست.

همسر شهید: زندگی مشترک ما خیلی کوتاه بود ولی واقعا بهترین لحظات عمرم بود. سید اصغر هم در وصیت نامه ش نوشته بود که بهترین لحاظات زندگیم وقتی بود که با خانمم بودم. منم همین طور. حیف که بیشتر از این قسمت نشد در کنارش باشم. انشااله اون دنیا پیش هم باشیم.

حماسه بانو: ان شاالله که اون دنیا رو تضمین شده دارید.مطمئن باشید. شهدا با وفا هستن. حتما خانم هاشون رو شفاعت میکنن.

همسر شهید: خدا کنه که ما خودمون تلاش کنیم به یه جایی برسیم که شهدا مجبور نشن بخاطر گناهان ما پیش خدا رو بزنن. خودمون خوب باشیم.

حماسه بانو: الان چقدر در زندگی تون حضور داره؟

همسر شهید: خیلی زیاد. تقریبا هر ناراحتی دارم یا به خواب خودم میاد یا خواب بقیه. خیلی هوامو داره. اگه شهید نشده بود شاید اینقدر توجه و احاطه نداشت. تو زمستون کلیه م درد میکرد ولی برا اینکه مانع رفتنم بر سر مزارش نشن، به کسی نگفتم. رفته بود به خواب کسی و گفته بود به مادر الهام بگید مراقب حال الهام باشه. وقتی بعد از شهادتش میخواستم برگردم اصفهان تا وسایل زندگیمون رو جمع کنم، تو راه خیلی دلم گرفته بود. تو ماشین همش تو دلم باهاش حرف میزدم که ای کاش تو هم بودی باهم میرفتیم. سختم بود تنها بودم. ما شب رسیدیم. فرداش یکی بهم پیام داد که خواب دیدم سید اومده پیشت و با هم مشغول کارید و هرجا میری همراهت میاد...این خواب رو که شنیدم دیگه آروم شدم. مطمئن بودم کنارم هست. شهدا واقعا زنده اند. زنده تر از زنده ها...کاش ما بفهمیم..

سبک زندگی خانوادگی شهدا 

https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYYcpyMQs_Km0g

خواهران مدافع حرم

http://8pic.ir/images/20afcel937q9uwyfzr9l.jpg


  • دوستدار شهدا
۱۴
تیر


حماسه بانو: لطفا خودتون رو معرفی کنین.

همسر شهید: الهام نیک دارنو هستم متولد سال 72 همسر سید اصغر فاطمی تبار متولد سال 64 از روستای قلعه حمود از توابع امیدیه خوزستان

حماسه بانو: چطور با همسرتون آشنا شدید؟

همسر شهید: ما در یک محله زندگی میکردیم. ایشون از بچه های مسجد بودن. پدر منم از اهالی مسجد بودن. پدرم همیشه با بچه های کم سن و سال رفیق میشد . ایشون همیشه خونمون میومدن ولی همدیگر رو ندیده بودیم چون آقایون تو یه اتاق دیگه مینشستن.پدرم ایشون رو میشناختن. کلا در روستا همه ایشون رو به عنوان یه فرد مومن و خوش اخلاق میشناختن. چون 10 سال درس حوزه خونده بودن و روحانی بودن.

حماسه بانو: چه سالی اومدن خواستگاری؟ 

همسر شهید:اردیبهشت 93 اومدن خواستگاری. اول خودش تنهایی اومد با پدرم صحبت کرد. بعد که پدرم فکر کردن و رضایت دادن با خانواده اومدن خواستگاری. من تنها معیارم ایمان و اخلاق بود وپدرم و برادرم هم که این اطمینان رو به من دادن قبول کردم. 

حماسه بانو: تاریخ عقد و مراسمش و بعد از اون رو برامون بگین.

همسر شهید: تاریخ عقدمون 11 اردیبهشت 93 بود. مهریه هم 114 سکه و یک سفر مشهد بود. عقد بسیار ساده تو خونه برگزار شد. فامیل نزدیک بودن. همه تو یه اتاق جا شدن. بعد از عقد چون ایشون حوزه اصفهان درس میخوندن رفتن اصفهان و دیگه تلفنی صحبت میکردیم و بیشتر با هم آشنا شدیم. من خیلی بهم سخت میگذشت که از هم دور بودیم. چون شرائط زندگی مستقل رو نداشتیم تصمیم گرفته بودیم یکسال بعد زندگی مون رو شروع کنیم. ولی چند ماه بعد از عقد بحث سوریه پیش اومد و گفتن میخوام برم سوریه. من خیلی شوکه شدم. گفتم من برا آینده مون خیلی برنامه ریزی کردم...نمیشه نری؟؟ گفت باشه فقط خودت اون دنیا میتونی جواب حضرت زینب رو بدی؟...

حماسه بانو:خانواده تون با این تصمیم سید اصغر مخالفت نکردن؟نگفتن تازه عقد کردی، کجا میخوای بری؟

همسر شهید: نه اصلا. چون خودشون هم ثبت نام کرده بودن که برن.هم پدرم و هم دامادمون. من همش گریه میکردم ولی بهش نمیگفتم.

حماسه بانو: چطور شد چنین تصمیمی گرفت؟ مگه اهل این برنامه ها بود؟

همسر شهید: آره همیشه تو فاز شهدا بود. کتاب های شهدا  رو میخرید. کلا خیلی اهل مطالعه بود. با اون شهریه کمی که داشت فقط کتاب میخرید وکتاب شهدا در اولویت بود. 

هر وقت تلویزیون سوریه رو نشون میداد میگفت ما هم باید بریم. خیلی به امام حسین ارادت داشت. میگفت ما هم باید بریم. خیلی به امام حسین ارادت داشت. اصلا نسبت به همه ائمه معصومین غیرت خاصی داشت. خودش هم از سادات بود. ائمه رو واقعا پدران خودش میدونست. یه بار شهادت یکی از ائمه بود که تعطیل هم نبود. میخواست بره یه گوشی بخره. ولی چون شهادت بود نرفت. بهش گفتم چه اشکالی داره؟ گفت اگه اگه سالگرد پدرت بود میرفتی خریدی بکنی که باعث خوشحالیت بشه؟ خیلی رعایت میکرد. در دوران عقد همش پیگیر رفتن بود. حتی شب عروسی منتظر خبر از طرف اونها بود. ما  از قبل تصمیم داشتیم وقتی شرائط زندگی مهیا شد بریم اصفهان خونه بگیریم ولی وقتی حرف رفتن به سوریه رو زد تصمیم گرفتیم زودتر عروسی کنیم که یه کم پیش هم باشیم اون اصفهان بود خانواده ش با کمک خانواده من همین جا تو روستا یه خونه کرایه کردیم و وسایل رو بردیم توش وقتی اون اومد دو روز مونده بود به ماه رمضان. روز اول رفتیم خرید مختصر .روز دوم هم مراسم عروسی بود. که یه مراسم بسیار کوچیک و ساده تو خونه بود. زندگی ما با سادگی آغاز شد.

حماسه بانو: بالاخره اون ماه رمضان موندن پیشتون؟

همسر شهید: بله...من  دعا کردم که نبرنش. گفتم حداقل شش ماه با هم باشیم. خدا دعام رو قبول کرد و نبردنش. اون ماه رمضان رو پیش هم بودیم. با حدود 10 روز بعدش روستا موند. بعدش چون درسش شروع شده بود. من رو فرستاد زیارت مشهد و خودش رفت اصفهان...

حماسه بانو: از رفتارش و اخلاقش تو خونه برامون بگید.

خیلی آرام و شوخ طبع بود. اصلا وقتی اومد خواستگاری، برادرم بهم گفت این خیلی خوش اخلاق و شوخ طبعه. ناراحت نباش که چون هشت سال ازت بزرگتره نتونین باهم بسازید. خیلی مهربون بود. یه ماه اول زندگیمون که ماه رمضون بود بیشتر روزها اون سحری درست میکرد منو بیدار میکرد که بخوریم. عادت هم داشت تا من نمیومدم سر سفره بشینم، دست به غذا نمیزد. میگفت خانم شما اول بفرمایید بشینید بعد با هم میخوریم.

دخترای روستا آشپزی شون خوبه. منم دستپختم خوب بود ولی اون اصلا براش غذا مهم نبود. اگه بد میشد یا دیر میشد اصلا به روم نمیاورد. اینقدر بی تفاوت و عادی خودش رو نشون میداد که من ناراحت نشم. من رو هول نمیکرد. 

هیچ وقت به کاری اجبارم نکرد. همه کارهای خودش رو خودش انجام میداد لباس هاش رو خودش میشست. نمیذاشت من دست بزنم. اصلا هیچ وقت بهم دستور نمیداد. اگه چیزی میخواست  با حالت سوالی مطرح میکرد مثلا میگفت میشه یک لیوان آب برام بیاری ؟ خیلی مراقب من بود. یه بار مریض شده بودم تا صبح  کنارم بود تا تبم پایین بیاد.

هم به پدر و مادر خودش احترام میگذاشت هم به پدر و مادر من. مادرم واقعا مثل پسرش دوستش داره. خیلی باهاش رفیق بود. هرتصمیمی میخواستیم بگیرم میگفت با پدرت هم مشورت کنیم.

به اسراف حساس بود اگه نشسته بود و میدید یه چراغ روشنه، پا میشد خاموش میکرد. یا یک لیوان آب  وضو میگرفت.





  • دوستدار شهدا
۱۴
تیر


شهید یاسر جعفری 

تاریخ ولادت : 8 دی 1363

تاریخ شهادت : 20 آباد  1392

مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا مشهد  می باشد. 

لشکر فاطمیون

@sh_fatemi

  • دوستدار شهدا
۱۴
تیر

خاطره  ایی از مادر شهید صدرزاده 

مصطفی باوجود مشغله ای که داشت، 

اگر فرصتی دست می داد ،از کمک کردن در کارهای خونه، دریغ نمی کرد

یه روز که منزل پدربزرگ بود بعد از ناهار مشغول شستن ظرفها میشه . عمه ی مصطفی  اصرار میکنه  بیا کنار ، خودم  ظرفها رو می شورم

مصطفی با لحن طنز همیشگی  میگه 

عمه بعدا روایت فتح اومد ، بگو ظرف هم می شست

شهادت تاسوعای۹۴

بانک اطلاعات شهدای مدافع حـــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram 

  • دوستدار شهدا
۱۴
تیر

میگفت نماز اول وقت تنها راه نجات جوانان ست،حجت مداح بود ولۍهیچ پولۍازدیگران بابت مداحۍدریافت نمی‌کردو

می‌گفت اجرمنو باید آقا بدهد.

شهادت شب شهادت حضرت زهرا

شهید حجت اسدی 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram

  • دوستدار شهدا
۱۴
تیر


دیدن عکست تمام سهم من است...

آن را هم جیره بَندی کَردِه ام

تـا مبادا، توقعش زیاد شود!

دِلــــــ است دیگر…

ممکن است فردا خودت را از من بخواهد!

مدافع حرم

شهید حمیدرضا اسداللهی

 خــــــــادم الـشــهداء

@khadem_shohda

  • دوستدار شهدا
۱۴
تیر

شهید مدافع حرم سرهنگ مرتضی زرهرن

قسمتی از خصوصیت اخلاقی شهید 

تمام سعی ام این بود که در نمازجمعه شرکت کنم و نسبت به این فریضه سیاسی عبادی بی تفاوت نباشم

همیشه سعی میکردم دائم الوضو باشم.

یک دفتر مخصوص برای خمس داشتم و همیشه خمسم رو پرداخت میکردم،  به صله رحم واقعا اعتقاد داشتم و همه تو فامیل به این ویژگی بارزم اشاره میکنن.

همیشه مشکلات همه رو حل میکردم ، عاشق کار کردن بودم، کار رو هیچ وقت عار نمیدونستم، به خاطر همین بیش فعالی هام بود که تو خونه ی مادرم، خودم کارهای ساخت و ساز از قبیل بنایی و لوله کشی رو انجام دادم، پایه یک گرفتم و خلاصه اینکه ی جا نمی تونستم بشینم.

شهادت فروردین۹۵

شهید مدافع حرم

ارتش کلاه سبز

کانال شهید  @shahidzarharan

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram

  • دوستدار شهدا
۱۴
تیر

محل خواب رزمندگان مدافع حرم در منطقه عملیاتی در لاذقیه سوریه

@modafeaneqom  خادم

شهدای مدافع حرم قم

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT8EazsObYH3rA

  • دوستدار شهدا
۱۴
تیر


هدف اصلی ،مشخص و نهایی ما نابودی اسرائیل است به زودی 

نابِ جَهٰادىْ٨حِیفٰاراباموشَکْ میزَنیمْ

@nabjahadi008 

صلوات 

مقداد

  • دوستدار شهدا
۱۴
تیر

از شام بلا شهید آوردند...

تشییع پیکر مدافع حرم شهید علیرضا حسینی 

سه شنبه 15 تیر 

ساعت 18

از میدان امام خمینی(ره) پیشوا به سمت حرم مطهر

کانال مدافعان حرم

@modafeaneharamnor

تشییع پیکر پاک و مطهر شهید مدافع حرم موسےحیدرے

سه‌شنبه مورخ ۹۵/۴/۱۵ 

ساعت ۹:۳۰ صبح 

مکان : شهرری-شهرک نظامی- مقابل مسجد امام حسین (ع)

ڪاناڸ رسمے«شــ‌هداے لشکــر فاطمیوڹ»

 @Sh_fatemi

  • دوستدار شهدا