بابا! دلم خیلی برایت تنگ شده است، می دانی دلم دست های گرمت را می خواهد، دست های مردانه ی زحمتکشت را، دست های قوی و زبرت را.
یادت می آید، آن روز در هال خانه تان نشسته بودم، می خندیدی و برایم خاطره می گفتی، خاطره ی دست هایت را.....
می گفتی رفته ام حرم برای خادم شدن، اثر انگشتم را خواسته اند ولی اثر انگشت نداشته ام ! می خندیدی و
می گفتی در اثر کار بنایی زیاد دستانت ساییده شده و اثر انگشتت از بین رفته است....
بخند بابا ....بلند بلند بخند ...بگذار دوباره صدای خنده ات را بشنوم و دلم آرام بگیرد از صدای بودنت.
بعد تو بابا همه ی روزهای زندگیم خاکستری و بی رنگ شده ..... فقط بخند.....
کانال شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند (ابو زهرا)
@shahid_mokhtarband
شهدای مدافع حرم قم
@sh_modafeaneqom