شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۶۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

۱۴
شهریور

آخرین ماموریت نمیدونم چراحس میکردم این ماموریت با دفعه های قبل فرق میکنه واین رفتن دیگه برگشتی نداره ، حتی خود محمد جواد هم این حس را داشت و مطمئن بود که سالم برنمیگرده. به همین دلیل دو روز قبل از اعزامش به همه ی کارهایش رسیدگی کرد. بیشترین تاکید محمد جواد (فرمانده پایگاه بسیج بقیه الله ) برروی پایگاه بود. او میگفت: پایگاه دست من امانت است  ،خوب به صحبت هایم گوش کن وامانتدار خوبی باش وکارهایی که به شما محول میکنم ،حتما انجام بده تا من مدیون پایگاه و بیت المال نباشم... محمد جواد میگفت: از شما میخواهم بعد از من انجام این دو کار را فراموش نکنید اول: مراسم جزء خوانی قرآن در شبهای ماه مبارک رمضان (در منزل محمد جواد ،طبق سالهای گذشته) دوم: ادامه دادن صندوق قرض الحسنه خانوادگی( که خود محمد جواد این صندوق را تشکیل داد)

راوی:همسرشهید مدافع حرم محمدجواد قربانی @Modafeaneharaam

  • دوستدار شهدا
۱۴
شهریور

 "بسم رب الشهداء و الصدیقین" 

هر شـب وسـطِ های های گریه هایش می زد روی شانه ام: "رفیق! دعا کن منم این طور شهید بشم" ؛ . وقتی از ارباً اربا شدن علی اکبر (ع) می خواند، وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر (ع) می گفت، وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس (ع) می گفت، . وقتی از بی سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد و . حتی از اسارت حضرت زینب (س). یک شب از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم: . "مسخره کردی ما رو هر شب هر شب دوست داری یه شکلی شهید بشی!. لبخندی زد و گفت: "حاجی، دعا کن فقط!  " برشی از کتاب سربلند شهید محسن حججی  @modafeanharam77

  • دوستدار شهدا
۱۴
شهریور

 یک شب بعد از هیئت فهمیدند که مسئول هیئت رفته و ممکن است دیگر هیئت برپا نشود. در خانه اصغر جمع شدند. همان طور که نشسته بودند، محرم چایی اش را سرکشید و گفت «چرا ناراحتید مسئول هیئت رفته که رفته، مهم پرچم حضرت زهرا (س) ست که باید بالا باشه. اگر کسی نیست هیئت را نگه داره ما که هستیم. هر کاری می کنیم تا پرچم هیئت فاطمیون زمین نمونه. به نظرم پول روی هم بگذاریم و هر هفته خانه یکیمون هیئت بگیریم.» بچه ها از خدا خواسته قبول کردند و گفتند «خودت باید مسئول هیئت بشی» قبول نمی کرد و می گفت من خادم هیئتم. هر هفته خودش پرچم ها را می زد. چراغ هیئت را شروع می کرد. ایستگاه صلواتی راه می انداخت. نمایشگاه های مختلف برگزار می کرد. به حضرت زهرا (س) ارادت خاصی داشت. همیشه آخر هیئت سفارش می کرد روضه حضرت زهرا (س) بخوانند تا روزی هیئت زیاد شود. پنج شنبه ها بعد از سخنرانی، مداحی شروع می شد.

شهید مدافع حرم محرم ترک  

  • دوستدار شهدا
۱۴
شهریور

 در مأموریت ها همه رزمندگان چفیه می‌انداختند گردنشان الا محمود؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود، نه فقط محرم و صفر...یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید گفت: مادر جان! ما عزادار امام حسین علیه السلام هستیم... گفتم: الان که محرم وصفر نیست! گفت: مادرم! عزادار امام حسین علیه السلام بودن محرم و صفر نمی خواهد ما همیشه عزادار حسینیم...

‌شهید محمود رادمهر

@modafeanharam77

  • دوستدار شهدا
۱۴
شهریور

استوری دردناک همسر شهید مدافع حرم محمد بلباسی داری سه ساله میشی و من می‌میرم.

زینب بلباسی ۶ ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد شهید محمد بلباسی🕊 @modafeanharam77

  • دوستدار شهدا
۱۲
شهریور

 

ای بسوزد پدرش آنکه پـدرها را ڪشت ؛ قاب عکسِ تو شده زندگیِ این کودک عاشورای ۱۳۷۴ شهر نبطیه ، جنوب لبنان عکاس : حمید داوود آبادی دختر شهید رقیه‌های مقاومت @zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۱۲
شهریور

 

خاطره ای از سید رضا علیزاده از ذاکرین اهل بیت از شهید مدافع حرم حسین محرابی

: او گفت: یک روز به بهشت رضا رفته بودم در کنار مزار شهید مدافع حرم رضا اسماعیلی خلوت کرده بودم. شهید حسین محرابی کنارم آمد و دستم را گرفت و گفت بیا. گفتم کجا؟ گفت بیا یک روضه حضرت رقیه(س) برام بخون . گفتم شما برو من میام. یک ربع منتظرم شد تا رفتم پیشش. خانواده شهید محرابی هم اونجا حضور داشتند. کنارش نشستم. گفت برام روضه حضرت رقیه(س) را بخون. گفتم کدوم روضه ایشان را بخونم. گفت روضه ای که تو همه ی مراسمات او می خونی بعد ادامه داد روضه ای که سه ساله امام حسین(ع) را زدند. گفتم من روضه را می خونم ولی نقد چی بهم میدی؟ گفت: شفاعت. بعد ادامه داد وقتی من را میارن چهره غرق به خون من را خواهی دید. سپس ادامه داد من روضه را با دو سه مصرع شروع می کنم شما بقیه اش را بخون.. موهامو کشید بابا بابا هی گفتم بهش میام میام موهام و نکش میام میام. 

@modafeanharam77

  • دوستدار شهدا
۱۲
شهریور

دهه محرم در سوریه بودیم. در "ریف حلب" دو سه شب گردان ما و چند شب گردان او به شکل دید و بازدید هیئت می رفتیم.این بین گردان ها رسم بود. یک شب ما مهمان گردان او بودیم.دو حلقه پشت سر هم تشکیل دادیم و مشغول عزاداری شدیم.ناگهان در تاریکی، شخصی را دیدم که به نظرم آشنا آمد.کمی خود را جابه‌جا کردم تا ببینم چه کسی است. محمدرضا بود. به شدت ضجّه می زد و گریه می کرد.ناگهان به دلم افتاد که او شهید می شود،اما به خاطر روحیه شاداب و پرنشاطش به فکرم خندیدم و به خودم قبولاندم که به این زودی ها شهید نمی شود. گفتم او ضد گلوله است،اما سرنوشت چیز دیگری شد.

نقل از همرزم شهید شهید محمدرضا دهقان امیری

@modafeanharam77 

  • دوستدار شهدا
۱۲
شهریور

بسم الله الرحمن الرحیم قربة الی الله

سلام فقط خواستم یادآوری کنم که امشب شب سوم محرمِ. و از نود سالی که پیش بینی کردی، تازه چهار سالش گذشته. خواستم یادآوری کنم که پیش بینی‌ت برای شب سوم محرم درست از آب در نیومد، کاش اون نود سالی هم که گفتی درست از آب درنیاد. خواستم یادآوری کنم بیست و سه سحر بعد از چیزی که پیش بینی کردی پر کشیدی....ولی...پر کشیدی. دعا کن ما هم پر بکشیم. خواستم یادآوری کنم که من که میدونم چرا گفتی شب سوم...شب حضرت رقیه...، پس تو رو قسم به همون نازدانه، امشب برای ما هم دعا کن، ببین، ازت جا موندیم...ببین تنها موندیم...ببین روزگارمون رو.... خواستم یادآوری کنم قدّ نود سال با سرنگ آب و غذا ریختن تو گلومون زجر کشیدیم، عمار، تکخوری کردن یعنی چی؟ یعنی با قدیر برید و.... . . خواستم یادآوری کنم ما سرِ قرارمون هستیم، تو هم سر اون دستی که دادی، سرِ اون قبلتُ‌یی که گفتی باش برادر. خواستم یادآوری کنم برای تو لازم نیست چیزی رو یادآوری کرد، بامعرفت. اینا رو گفتم یه خورده دلمون سبک بشه وگرنه تو که میبینی...تو که میشنوی....تو که هستی...تو که زنده ای.... . . . عمار! سلام ما رو برسون به قدیر، به روح‌الله، به میثم، به حاج سعید، به شیخ مالک، به سیدابراهیم، به.... به دردانه‌ی حسین، به سه ساله‌ی ابی عبدالله، به حضرت رقیه سلام الله علیها، به زینب کبری، به ابا عبدالله.... . . ﺳﻼﻡ ﻣﻦ ﺑﺮﺳﺎﻥ ﺍﯼ ﺻﺒﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺭ ﻭ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺳﻌﺪﯼ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻋﻬﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻧﺨﺎﺳﺖ ﻫﻨﻮﺯ... . . . روضه میخونیم هدیه به روحِ تو و قدیر، قربةالی الله: برگ و برت دست کسی برگ و برم دست کسی بال وپرت دست کسی بال وپرم دست کسی خیرات دادی بهر من خیرات دادم بهر تو انگشترت دست کسی انگشترم دست کسی ماهر دوغارت دیده ایم هر دو اسارت دیده ایم پیراهنت دست کسی و معجرم دست کسی جز ریختن این پلک هایم چاره ای دیگر نداشت از بسکه خورده گوشه ی چشم ترم دست کسی نه موی توشانه شود نه موی من شانه شود موی سرت دست کسی موی سرم دست کسی بابا گرفتارت شدم از دو طرف غارت شدم یک زیورم دست کسی یک زیورم دست کسی... (ببین آخرش منو هم روضه خون کردی پسر...) . رفیق فرمانده عمار قدیر محرم سیدتی رقیه تیپ سیدالشهداء سربازان آخرالزمانی امام زمان عج فداییان حضرت زینب سلام الله علیها شهیدقدیرسرلک شهیدمحمدحسین محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd

  • دوستدار شهدا
۱۲
شهریور

 

نگاهت مُثلثِ بِرمُوداست... آدم را به ناکجا آباد میبرد...!  نزدیک ایام محرم که میشد دیگه دل تو دلش نبود جواد بود و پیراهن مشکی که کل ایام ماه محرم و صفر تنش بود خیلی مقید بود هر شب حتما در هیئت حضور داشته باشه اکثر وقتها هم تو آشپزخانہ مسجد بود و مشغول آماده کردن شام هیئت... جواد ثابت کرد بچه هیئتی آخرش شهید میشه... شهید جواد محمدی

@zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا